بالعه

<hr> مترادف بالعکس : برعکس، به عکس <hr> برابر پارسی : وارون، واژگونه

مترادف بالعکس : برعکس، به عکس برابر پارسی : وارون، واژگونه

بالعکس

<hr> مترادف بالغ : بزرگ سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ، رسا، رسیده <hr> متضاد بالغ : نابالغ <hr> برابر پارسی : برنا، پخته، رسیده

مترادف بالغ : بزرگ سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ، رسا، رسیده متضاد بالغ : نابالغ برابر پارسی : برنا، پخته، رسیده

بالغ

<hr> برابر پارسی : پزاویدن

بالغ شدن

بالغاء

بالغه

بالغی

بالف

بالف کلا

<hr> مترادف بالفرض : به فرض آنکه، فرضاً، ولو

مترادف بالفرض : به فرض آنکه، فرضاً، ولو

بالفرض

بالفروش

<hr> مترادف بالفعل : درعمل، عملاً ، در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا <hr> متضاد بالفعل : بالقوه

مترادف بالفعل : درعمل، عملاً ، در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا متضاد بالفعل : بالقوه

بالفعل

بالفور

بالفوریه

بالق

بالق گولی

بالقان

بالقانی

بالقس

بالقلو

<hr> مترادف بالقوه : فی نفسه <hr> متضاد بالقوه : بالفعل <hr> برابر پارسی : نهفته، خفته

مترادف بالقوه : فی نفسه متضاد بالقوه : بالفعل برابر پارسی : نهفته، خفته

بالقوه

بالقچی

بالقیس

باللوجه

باللوقیه

بالم

بالمآل

بالماسکه

<hr> مترادف بالمال : آخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت

مترادف بالمال : آخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت

بالمال

بالمان

بالمباشره

بالمثل

بالمره

بالمساوات

بالمستفاد

بالمشارکه

بالمشافهه

بالمشاهده

بالمقایسه

بالملازمه

بالمناصفه

بالمواجهه

<hr> برابر پارسی : وال

بالن

بالنتیجه

بالندر

<hr> مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی

مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی

بالنده

بالنده کوه

<hr> مترادف بالندگی : رشد، ترقی، تعالی، فخر، نازش، مباهات

مترادف بالندگی : رشد، ترقی، تعالی، فخر، نازش، مباهات

واژه های حرف "ب" - لغت نامه دهخدا