تانکرت

تانکرد

تانکرید

تانکو

تانکوت

تانگ

تانگانیکا

تانگر

تانگو

تانگودار

<hr> مترادف تانی : آهستگی، ایست، تأخیر، تمجمج، درنگ، طمانینه، کندی، مکث، آهسته، کند، یواش، سستی، درنگ کردن، تأخیرکردن، سستی کردن <hr> برابر پارسی : آهستگی، درنگ

مترادف تانی : آهستگی، ایست، تأخیر، تمجمج، درنگ، طمانینه، کندی، مکث، آهسته، کند، یواش، سستی، درنگ کردن، تأخیرکردن، سستی کردن برابر پارسی : آهستگی، درنگ

تانی

تانی تنه

تانی ژن

تانیت

<hr> برابر پارسی : ( تأنیث ) مادگی، مادینه سازی

برابر پارسی : ( تأنیث ) مادگی، مادینه سازی

تانیث

تانیث حقیقی

تانیث لفظی

تانیث مجازی

تانیث معنوی

تانیدن

تانیزل

<hr> مترادف تانیس : الفت دادن، انس دادن، خوگر کردن، دمساز کردن

مترادف تانیس : الفت دادن، انس دادن، خوگر کردن، دمساز کردن

تانیس

تانیست

تانیستار

تانیسر

تانیشر

تانین

تانینگ وانگ

تانیوک سارسس

تاه

تاه کردن

تاهرت

تاهرتی

<hr> مترادف تاهل : ازدواج، زن خواهی، ازدواج کردن، زن کردن، زن گرفتن، عیال اختیار کردن ، همسرداری، زناشویی، همسر گرفتن <hr> متضاد تاهل : تجرد، طلاق <hr> برابر پارسی : زناشویی، همسرگزینی

مترادف تاهل : ازدواج، زن خواهی، ازدواج کردن، زن کردن، زن گرفتن، عیال اختیار کردن ، همسرداری، زناشویی، همسر گرفتن متضاد تاهل : تجرد، طلاق برابر پارسی : زناشویی، همسرگزینی

تاهل

تاهل ساختن

تاهو

تاهور

تاهوکماش

تاهی یا

تاهیتی

تاهیس ماساد

تاو

تاو دادن

تاو کردن

تاوا

تاواتا

تاواتاو

<hr> مترادف تاوان : بدل، جبران، جریمه، خسارت، عوضی، غرامت، کفاره، مغرم، عوض، مابه ازا

مترادف تاوان : بدل، جبران، جریمه، خسارت، عوضی، غرامت، کفاره، مغرم، عوض، مابه ازا

تاوان

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا