تاک

تاک دشتی

تاک رز

تاک نشان

تاک نشاندن

تاکاب

تاکام

تاکانه

تاکبان

<hr> مترادف تاکتیک : تدبیر، ترفند، راهکار، سیاست، شگرد، فن، لم، شیوه، روش <hr> متضاد تاکتیک : استراتژی <hr> برابر پارسی : برنامه ریزی، شگرد

مترادف تاکتیک : تدبیر، ترفند، راهکار، سیاست، شگرد، فن، لم، شیوه، روش متضاد تاکتیک : استراتژی برابر پارسی : برنامه ریزی، شگرد

تاکتیک

تاکدانه

تاکر

تاکرای

تاکرن

تاکرنی

تاکرونه

تاکزونومی

تاکس

تاکسافهر

<hr> مترادف تاکستان : انگورستان، باغ رزی، تاک زار، موستان، موزار، باغ انگور، انگورزار

مترادف تاکستان : انگورستان، باغ رزی، تاک زار، موستان، موزار، باغ انگور، انگورزار

تاکستان

تاکسودیوم دیستی

تاکسودیوم دیستیشوم

تاکسی

<hr> برابر پارسی : رهشمار

تاکسی متر

تاکسیل

تاکسیلا

تاکل

تاکلا

تاکنا

تاکند

تاکوب

تاکوبایا

تاکوت

تاکوت الدباغین

تاکور

تاکوما

تاکون

تاکونا

تاکی مزاج

تاکیان

<hr> مترادف تاکید : ( تأکید ) ابرام، اصرار، اصرارورزی، پافشاری، پیله، سماجت، تصریح، سفارش، استوار کردن، مؤکدساختن، محکم کاری، استوارسازی | ابرام، اصرار، اصرارورزی، پافشاری، پیله، سماجت، تصریح، سفارش، استوار کردن، موکد ساختن، محکم کاری، استوارسازی <hr> برابر پارسی : ( تأکید ) پا فشاری، پا بر جایی، سفارش | پافشاری، پا فشاری، سفارش

مترادف تاکید : ( تأکید ) ابرام، اصرار، اصرارورزی، پافشاری، پیله، سماجت، تصریح، سفارش، استوار کردن، مؤکدساختن، محکم کاری، استوارسازی | ابرام، اصرار، اصرارورزی، پافشاری، پیله، سماجت، تصریح، سفارش، استوار کردن، موکد ساختن، محکم کاری، استوارسازی برابر پارسی : ( تأکید ) پا فشاری، پا بر جایی، سفارش | پافش

تاکید

تاکید لفظی

تاکید معنوی

<hr> مترادف تاکید کردن : ( تأکید کردن ) اصرارورزیدن، ابرام کردن، پافشاری کردن، پای فشردن، پیله کردن، سماجت ورزیدن، مؤکد ساختن، استواری بخشیدن | اصرارورزیدن، ابرام کردن، پافشاری کردن، پای فشردن، پیله کردن، سماجت ورزیدن، موکد ساختن، استواری بخشیدن <hr> برابر پارسی : پافشاری کردن، بزرگنمایی کردن

مترادف تاکید کردن : ( تأکید کردن ) اصرارورزیدن، ابرام کردن، پافشاری کردن، پای فشردن، پیله کردن، سماجت ورزیدن، مؤکد ساختن، استواری بخشیدن | اصرارورزیدن، ابرام کردن، پافشاری کردن، پای فشردن، پیله کردن، سماجت ورزیدن، موکد ساختن، استواری بخشیدن برابر پارسی : پافشاری کردن، بزرگنمایی کردن

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا