تخم کردن

تخم کشتن

<hr> مترادف تخم کشی : قاسم تخم گیری

مترادف تخم کشی : قاسم تخم گیری

تخم کشی

تخم کشی کردن

تخم کشیدن

تخم گذار

تخم گذاری

تخم گذاشتن

تخم گیری

تخم یله

تخمات

تخمار

تخماق

تخماق کوب کردن

تخماقلو

تخماقی

تخماقی کردن

<hr> مترادف تخمدان : بون، پوگان، رحم، زهدان

مترادف تخمدان : بون، پوگان، رحم، زهدان

تخمدان

تخمر

تخمس

تخمسپاد

تخمط

تخمم

<hr> مترادف تخمه : اصل، نژاد، نسب، نسل، بذر، تخم، دانه، نطفه

مترادف تخمه : اصل، نژاد، نسب، نسل، بذر، تخم، دانه، نطفه

تخمه

تخمه زده

تخمه شکستن

تخمه فروش

تخمواوروپ

تخموروب

تخمچه

<hr> مترادف تخمک : تخمچه، تخم، بذر، نطفه، تخمه

مترادف تخمک : تخمچه، تخم، بذر، نطفه، تخمه

تخمک

تخمکاری

تخمکان

تخمگان

تخمی

تخمیانه

<hr> مترادف تخمیر : مخمرشدگی، تجزیه شیمیایی، خمیر کردن، سرشتن، مایه زدن، مخمر ساختن <hr> برابر پارسی : سرشتن، مایه زدن، دگرزابی

مترادف تخمیر : مخمرشدگی، تجزیه شیمیایی، خمیر کردن، سرشتن، مایه زدن، مخمر ساختن برابر پارسی : سرشتن، مایه زدن، دگرزابی

تخمیر

تخمیس

تخمیش

تخمیل

<hr> مترادف تخمین : ارزیابی، برآورد، تقریب، تقویم، حدس، سنجش، فرض، ورانداز <hr> برابر پارسی : برآورد، برآورد کردن، دیدزدن، گمانه

مترادف تخمین : ارزیابی، برآورد، تقریب، تقویم، حدس، سنجش، فرض، ورانداز برابر پارسی : برآورد، برآورد کردن، دیدزدن، گمانه

تخمین

<hr> مترادف تخمین زدن : برآورد کردن، تقویم کردن، حدس زدن <hr> برابر پارسی : انگاردن، برآورد کردن

مترادف تخمین زدن : برآورد کردن، تقویم کردن، حدس زدن برابر پارسی : انگاردن، برآورد کردن

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا