حجت طباطبائی

حجت عصر

حجت علوی

حجت قائم

حجت محکم

حجت مشهدی

حجت نمای

حجت نویس

حجت کوهکمری

حجت گوئی

حجت گوی

حجت گویا

حجتی

حجتین

<hr> مترادف حجج : دلایل، حجت ها، دلیل ها، براهین، برهان ها، اسناد، مدارک، حجت الاسلام ها

مترادف حجج : دلایل، حجت ها، دلیل ها، براهین، برهان ها، اسناد، مدارک، حجت الاسلام ها

حجج

حجحج

حجحجه

<hr> مترادف حجر : بی جان، جماد، سنگ، لهنه | دامن، کنار، آغوش، بغل، پناه، کنف، ملاذ، عقل | باز داشتن، منع کردن محجورسازی، منع <hr> برابر پارسی : سنگ

مترادف حجر : بی جان، جماد، سنگ، لهنه | دامن، کنار، آغوش، بغل، پناه، کنف، ملاذ، عقل | باز داشتن، منع کردن محجورسازی، منع برابر پارسی : سنگ

حجر

حجر آسمان جونی

حجر آسیوس

حجر آکل المرار

حجر اخاطیس

حجر اخضر

حجر ارمنی

حجر اسماعیل

حجر اسمان جونی

حجر اسود

حجر اسیوس

حجر اصفر

حجر اطاغیطوس

حجر اعرابی

حجر اغاغیطوس

حجر اغبر

حجر افروغی

حجر افروی

حجر افریقی

حجر الابیض

حجر الاحمر

حجر الازد

حجر الاساکفه

حجر الاسفنج

حجر الاصم

حجر الافراس

حجر الافروج

حجر الایل

حجر الباهت

حجر البحری

حجر البحیره

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ح" - لغت نامه دهخدا