حران الکبری

حران یران

حرانی

حرانیان

حراه

حراوه

حراک

حراکک

حراکیک

حرایا

حرایب

حرایز

<hr> مترادف حرب : آرزم، جدال، جنگ، دعوا، رزم، ستیزه، کارزار، محاربه، مواقعه، نبرد <hr> متضاد حرب : آشتی، سازش، صلح، مصالحه <hr> برابر پارسی : کارزار، جنگ، نبرد، رزم

مترادف حرب : آرزم، جدال، جنگ، دعوا، رزم، ستیزه، کارزار، محاربه، مواقعه، نبرد متضاد حرب : آشتی، سازش، صلح، مصالحه برابر پارسی : کارزار، جنگ، نبرد، رزم

حرب

حرب الفساد

حرب جای

حرب حنین

حرب دان

حرب ده

حرب کردن

<hr> مترادف حربا : آفتاب پرست، حرذون، سوسمار

مترادف حربا : آفتاب پرست، حرذون، سوسمار

حربا

حرباء

حرباءه

حربات

حرباج

حرباظ

حرباناک

حربایه

حربث

حربج

حربده

حربش

حربشه

حربصه

حربصیصه

حربنفسا

حربنوش

<hr> مترادف حربه : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، بهانه، دستاویز، مستمسک، ابزار رویارویی <hr> برابر پارسی : کارد، نیزه، شمشیر

مترادف حربه : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، بهانه، دستاویز، مستمسک، ابزار رویارویی برابر پارسی : کارد، نیزه، شمشیر

حربه

حربه بر دوش

حربه ٔ عنزه

حربه ٔ نجاشی

حربه ٔ پیغمبر

حربهرام

حربوا

حربول

حربونا

حربونی

حربوی

<hr> مترادف حربگاه : چلپاسه، رزمگاه، میدان، میدان جنگ، نبردگاه <hr> متضاد حربگاه : بزمگاه

مترادف حربگاه : چلپاسه، رزمگاه، میدان، میدان جنگ، نبردگاه متضاد حربگاه : بزمگاه

حربگاه

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ح" - لغت نامه دهخدا