حسان کندی

حسانات

حسانه

حسانون

حسانیات

حسانیان

حساکا

حساکاوان

حساکل

حساکله

حساکه

حساکک

<hr> مترادف حسب : اصل، گوهر، نژاد، تبار ، اندازه، شمار، قدر، شرف، بزرگی، فضیلت، بزرگواری، فضایل اکتسابی | طبق، وفق، بسندگی، کفایت، بسنده بودن، کفایت کردن، شماره کردن، شمردن <hr> متضاد حسب : نسب | <hr> برابر پارسی : برابر، اندازه

مترادف حسب : اصل، گوهر، نژاد، تبار ، اندازه، شمار، قدر، شرف، بزرگی، فضیلت، بزرگواری، فضایل اکتسابی | طبق، وفق، بسندگی، کفایت، بسنده بودن، کفایت کردن، شماره کردن، شمردن متضاد حسب : نسب | برابر پارسی : برابر، اندازه

حسب

حسب ا

حسب حال

حسب حالت

حسب دار

حسب واقعه

حسباء

<hr> مترادف حسبان : گمان، پنداشت، پندار، گمان کردن، پنداشتن

مترادف حسبان : گمان، پنداشت، پندار، گمان کردن، پنداشتن

حسبان

حسبانه

حسبانی

حسبانیه

حسبت

حسبتن

حسبشه

حسبله

حسبنا ا

حسبند

حسبه

حسبی

حسبی ا

حسبی و کفی

حسبیه

حست حست

حستک

حستکه

حسحاس

حسحاسی

حسحسه

<hr> مترادف حسد : ارشک، حسادت، رشک، بخل، غیرت <hr> برابر پارسی : رشک، رشکورزی

مترادف حسد : ارشک، حسادت، رشک، بخل، غیرت برابر پارسی : رشک، رشکورزی

حسد

حسد آمدن

حسد ارا

حسد امدن

حسد امیز

<hr> مترادف حسد بردن : حسادت کردن، حسد ورزیدن، رشک بردن، حسادت ورزیدن

مترادف حسد بردن : حسادت کردن، حسد ورزیدن، رشک بردن، حسادت ورزیدن

حسد بردن

حسد ورزیدن

حسد کردن

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ح" - لغت نامه دهخدا