داجن

داجنه

داجه

داجون

داجونی

داجک

داجی

داجیه

داجیک

داح

داحر

داحس

داحس و الغبراء

داحس و غبراء

داحض

داحضه

داحق

داحقون

داحه

داحوس

داحول

داحوم

داحی

داخال

داختن

داخج

داخر

داخرجین

داخرون

داخس

داخسه

داخش

<hr> مترادف داخل : اندرون، باطن، تو، در، درون، وارد <hr> متضاد داخل : خارج <hr> برابر پارسی : تو یا درون، اندر، اندرون، تو، درون، میان

مترادف داخل : اندرون، باطن، تو، در، درون، وارد متضاد داخل : خارج برابر پارسی : تو یا درون، اندر، اندرون، تو، درون، میان

داخل

داخل شدن

داخل کردن

داخل گردیدن

داخل گشتن

داخله

داخلون

<hr> مترادف داخلی : اندرونی، داخله، درونی <hr> متضاد داخلی : بیرونی، خارجی <hr> برابر پارسی : درونی، خانگی

مترادف داخلی : اندرونی، داخله، درونی متضاد داخلی : بیرونی، خارجی برابر پارسی : درونی، خانگی

داخلی

داخلیله

داخلیون

داخم

داخنه

داخول

داخیدن

<hr> مترادف داد : انصاف، دهش، عدالت، عدل، قسط، معدلت، نصفت، جار، جیغ، عربده، غریو، فریاد، فغان، هیاهو، بخشیدن، دادن، عطا کردن ، ستاندن، ستدن <hr> متضاد داد : بیداد

مترادف داد : انصاف، دهش، عدالت، عدل، قسط، معدلت، نصفت، جار، جیغ، عربده، غریو، فریاد، فغان، هیاهو، بخشیدن، دادن، عطا کردن ، ستاندن، ستدن متضاد داد : بیداد

داد

داد المیزان

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "د" - لغت نامه دهخدا