رسن وار

رسن ور

رسن پیسه

رسن پیچ

رسن کش

رسن گسسته

رسنان

رسنده

رسنواد

رسنگر

رسه

رسو

<hr> مترادف رسوا : انگشت نما، بدنام، بی آبرو، بی حرمت، بی حیا، روسیاه، لجن مال، مفتضح، مهتوک، ننگین، افشا، برملا، علنی، فاش، لو

مترادف رسوا : انگشت نما، بدنام، بی آبرو، بی حرمت، بی حیا، روسیاه، لجن مال، مفتضح، مهتوک، ننگین، افشا، برملا، علنی، فاش، لو

رسوا

رسوا شدن

رسوا شده

رسوا نمودن

رسوا کردن

رسوا گردیدن

رسوا گشتن

رسواشده

رسوای

<hr> مترادف رسوایی : افتضاح، بدنامی، بی شرمی، پرده دری، تفضیح، روسیاهی، عار، عیب، فضاحت، فضیحت، ننگ

مترادف رسوایی : افتضاح، بدنامی، بی شرمی، پرده دری، تفضیح، روسیاهی، عار، عیب، فضاحت، فضیحت، ننگ

رسوایی

رسوایی گری

<hr> مترادف رسوب : بقایا، تفاله، ته نشست، ته نشین، جرم، درد، لای، لرد <hr> برابر پارسی : ته نشست، ته نشین، ته نشینی، درد، لای، لرد

مترادف رسوب : بقایا، تفاله، ته نشست، ته نشین، جرم، درد، لای، لرد برابر پارسی : ته نشست، ته نشین، ته نشینی، درد، لای، لرد

رسوب

<hr> برابر پارسی : ته نشسته

رسوبی

رسوت

<hr> مترادف رسوخ : تاثیر، رخنه، نفوذ، استواری، پابرجایی <hr> برابر پارسی : رخنه

مترادف رسوخ : تاثیر، رخنه، نفوذ، استواری، پابرجایی برابر پارسی : رخنه

رسوخ

<hr> برابر پارسی : رخنه کردن

برابر پارسی : رخنه کردن

رسوخ کردن

رسوخ یافتن

رسوخیت

رسوران

رسوع

<hr> مترادف رسول : ایلچی، پیام آور، پیغامبر، پیغمبر، پیک، سفیر، فرستاده، مرسل، نبی، وخشور <hr> برابر پارسی : فرستاده، پیام آور، پیام بر

مترادف رسول : ایلچی، پیام آور، پیغامبر، پیغمبر، پیک، سفیر، فرستاده، مرسل، نبی، وخشور برابر پارسی : فرستاده، پیام آور، پیام بر

رسول

رسول آباد

رسول ا

رسول اباد

رسول اکرم

رسول فرستادن

رسولا

رسولخانه

رسولخانی

رسولدار

رسولی

رسولیان

رسولیان یمن

رسولیه

رسولیون

<hr> مترادف رسوم : آداب، آیین ها، قواعد، روحیات، شعایر، مراسم، باج، باژ، خراج، عوارض <hr> برابر پارسی : هنجارها، روشها، آیینها، آساها

مترادف رسوم : آداب، آیین ها، قواعد، روحیات، شعایر، مراسم، باج، باژ، خراج، عوارض برابر پارسی : هنجارها، روشها، آیینها، آساها

واژه های حرف "ر" - لغت نامه دهخدا