صفای اصفهانی

صفای تفرشی

صفای ذهن

صفای قلندری

صفای لواسانی

صفایا

صفایح

صفایحی

صفایر

<hr> مترادف صفت : نعت، وصف، چونی، چگونگی، کیفیت، خصلت، خو، سجیه، مختصه، ویژگی، عاطفه، غیرت، رفتار، کردار، لقب <hr> متضاد صفت : موصوف <hr> برابر پارسی : زاب، فروزه

مترادف صفت : نعت، وصف، چونی، چگونگی، کیفیت، خصلت، خو، سجیه، مختصه، ویژگی، عاطفه، غیرت، رفتار، کردار، لقب متضاد صفت : موصوف برابر پارسی : زاب، فروزه

صفت

صفت تفضیلی

صفت فاعلی

صفت مشبهه

صفت کردن

صفتات

صفتان

صفتانه

صفته

صفتوئیه

صفتیت

صفح

صفح بنی الهزهاز

صفحات

صفحتان

<hr> مترادف صفحه : برگ، ورق، ورقه، چهره، صورت، وجه، رویه، سطح، دیسک <hr> برابر پارسی : رویه، برگ، برگه، دیمه

مترادف صفحه : برگ، ورق، ورقه، چهره، صورت، وجه، رویه، سطح، دیسک برابر پارسی : رویه، برگ، برگه، دیمه

صفحه

صفحه بند

صفحه بندی

صفحه بندی کردن

صفحه ٔ ملساء

صفد

صفدار

<hr> مترادف صفدر : باجرئت، باشهامت، بهادر، خطشکن، دلیر، صف شکن

مترادف صفدر : باجرئت، باشهامت، بهادر، خطشکن، دلیر، صف شکن

صفدر

صفدر جنگ

صفدری

صفدی

<hr> مترادف صفر : پوچ، تهی، خالی، هیچ، زهره <hr> برابر پارسی : زفر، سفر، زفرین، تهی، زِفر

مترادف صفر : پوچ، تهی، خالی، هیچ، زهره برابر پارسی : زفر، سفر، زفرین، تهی، زِفر

صفر

صفر بیگی

صفر کردن

صفرآباد

صفرآباد قلعه

صفرا بر سر زدن

صفرا به سر آمدن

صفرا به سر امدن

صفرا جنبیدن

صفرا شکستن

صفرا کردن

<hr> برابر پارسی : تلخه، زردآب، زریر

برابر پارسی : تلخه، زردآب، زریر

صفراء

صفراء سوخته

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ص" - لغت نامه دهخدا