<hr> مترادف عادی : رایج، متداول، معمولی، معمول، پیش پاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو <hr> متضاد عادی : غیرعادی <hr> برابر پارسی : ساده، پیش پاافتاده، خوگرفته، بهنجار

مترادف عادی : رایج، متداول، معمولی، معمول، پیش پاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو متضاد عادی : غیرعادی برابر پارسی : ساده، پیش پاافتاده، خوگرفته، بهنجار

عادی

عادیات

عادیان

عادیه

عاذ

عاذب

عاذر

عاذریه

عاذف

عاذل

عاذور

عاذوراء

<hr> مترادف عار : رسوایی، شرم، عیب، فضیحت، ننگ <hr> برابر پارسی : ننگ، شرم، آزرم

مترادف عار : رسوایی، شرم، عیب، فضیحت، ننگ برابر پارسی : ننگ، شرم، آزرم

عار

عارب

عاربه

عارج

عارد

<hr> مترادف عارض : چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، صورت، گونه، اتفاق، حادثه، دادخواه، شاکی، شکواگر، متظلم <hr> برابر پارسی : چهره، رخ، رخسار، رو

مترادف عارض : چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، صورت، گونه، اتفاق، حادثه، دادخواه، شاکی، شکواگر، متظلم برابر پارسی : چهره، رخ، رخسار، رو

عارض

عارض افروختن

عارض شدن

عارض لشکر

عارضان

<hr> مترادف عارضه : بیماری، کسالت، ناخوشی، اتفاق حادثه، رویداد، آسیب، آفت، بلا <hr> برابر پارسی : بیماری، پیامد، رخداد، رنجوری، ناخوشی، ناهنجاری

مترادف عارضه : بیماری، کسالت، ناخوشی، اتفاق حادثه، رویداد، آسیب، آفت، بلا برابر پارسی : بیماری، پیامد، رخداد، رنجوری، ناخوشی، ناهنجاری

عارضه

عارضی

عارضین

<hr> مترادف عارف : سالک، صوفی، دانا، صاحبنظر، عالم، عریف، واقف <hr> برابر پارسی : بینشمند، دانا، ژرف بین

مترادف عارف : سالک، صوفی، دانا، صاحبنظر، عالم، عریف، واقف برابر پارسی : بینشمند، دانا، ژرف بین

عارف

عارف آباد

عارف اباد

عارف اردبیلی

عارف اندرون

عارف اندیش

عارف ایگی

عارف شهابی

عارف شوشتری

عارف شیرازی

عارف عجمی

عارف قزوینی

عارفه

عارفی

عارم

عارمه

عارن

عارنه

عاره

عاروره

عارک

<hr> مترادف عاری : بری، فاقد، مبرا، برهنه، پتی، لخت

مترادف عاری : بری، فاقد، مبرا، برهنه، پتی، لخت

عاری

عاریات

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ع" - لغت نامه دهخدا