عرصوفان

عرصوم

عرصی

<hr> مترادف عرض : آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس، ذات، گوهر، نفس | پهنا، پهنه، بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته، شرح، وصف <hr> متضاد عرض : درازا، درازی، طول <hr> برابر پارسی : درازای، پهنا

مترادف عرض : آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس، ذات، گوهر، نفس | پهنا، پهنه، بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته، شرح، وصف متضاد عرض : درازا، درازی، طول برابر پارسی : درازای، پهنا

عرض

عرض افتادن

عرض الحال

عرض بیگی

<hr> مترادف عرض حال : دادخواست، شکایت، درخواست نامه، عریضه، منشور <hr> برابر پارسی : دادخواست | دادخواست، دادنامه

مترادف عرض حال : دادخواست، شکایت، درخواست نامه، عریضه، منشور برابر پارسی : دادخواست | دادخواست، دادنامه

عرض حال

عرض حیات

عرض دادن

عرض داشتن

عرض دیدن

عرض شدن

عرض عمر

عرض وار

عرض کار

<hr> برابر پارسی : به آگاهی رسانیدن، آگاهی رسانیدن به، گفتن

برابر پارسی : به آگاهی رسانیدن، آگاهی رسانیدن به، گفتن

عرض کردن

عرضا

عرضان

عرضاً

عرضدار

عرضداشت

عرضنات

عرضنه

عرضنی

<hr> مترادف عرضه : ارائه، نمایش، نمود، نشان دادن، نمودن، اظهار، بیان، پیشنهاد، تقدیم، تقدیمی، هدیه | توانایی، قدرت، قوت، قوه، شایستگی، قابلیت، لیاقت، جرئت، شهامت، کارآیی <hr> برابر پارسی : هویدا، کاردانی، شایستگی، جُربزه، پیشنهاد، نمایش، چیرگی، رونمایی، نشان دادن

مترادف عرضه : ارائه، نمایش، نمود، نشان دادن، نمودن، اظهار، بیان، پیشنهاد، تقدیم، تقدیمی، هدیه | توانایی، قدرت، قوت، قوه، شایستگی، قابلیت، لیاقت، جرئت، شهامت، کارآیی برابر پارسی : هویدا، کاردانی، شایستگی، جُربزه، پیشنهاد، نمایش، چیرگی، رونمایی، نشان دادن

عرضه

عرضه دادن

عرضه داشت

<hr> برابر پارسی : جُربزه داشتن

برابر پارسی : جُربزه داشتن

عرضه داشتن

عرضه زار

عرضه ساختن

<hr> برابر پارسی : نمایاندن، هویدا کردن

برابر پارسی : نمایاندن، هویدا کردن

عرضه کردن

عرضه گاه

عرضگاه

عرضگه

عرضی

عرضیه

عرط

عرطب

عرطبه

عرطزه

عرطسه

عرطل

عرطلیل

عرطنیثا

عرطوج

عرطویل

عرعار

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ع" - لغت نامه دهخدا