لغت نامه دهخدا

مالیلوطس

مالین

مالینوفلن

مالینکه ها

مالینی

<hr> مترادف مالیه : دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک <hr> برابر پارسی : داشته، دارایی

مترادف مالیه : دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک برابر پارسی : داشته، دارایی

مالیه

مالیچه

مالیچه شیخ

مالیکونیا

<hr> مترادف مام : ام، مادر، مامان، ننه، والده <hr> متضاد مام : اب، پدر

مترادف مام : ام، مادر، مامان، ننه، والده متضاد مام : اب، پدر

مام

مام ناف

مام نافی

مام هیبه

<hr> مترادف ماما : دایه، قابله، ماماچه، مادر، مامان

مترادف ماما : دایه، قابله، ماماچه، مادر، مامان

ماما

ماماتین

ماماجه

ماماجیم جیم

ماماخمیره

مامازند

مامال

مامالو

<hr> مترادف مامان : ام، مام، مادر، ننه، والده، بابا، پاپا، پدر، ناز، ناب، قشنگ، مامانی، مطلوب، دوست داشتنی <hr> متضاد مامان : بابا، پاپا، پدر <hr> برابر پارسی : مادر، مام

مترادف مامان : ام، مام، مادر، ننه، والده، بابا، پاپا، پدر، ناز، ناب، قشنگ، مامانی، مطلوب، دوست داشتنی متضاد مامان : بابا، پاپا، پدر برابر پارسی : مادر، مام

مامان

مامانخس

<hr> مترادف مامانی : ناز، ناب، قشنگ، زیبا، خوشگل، دوست داشتنی، محبوب، وابسته به مادر

مترادف مامانی : ناز، ناب، قشنگ، زیبا، خوشگل، دوست داشتنی، محبوب، وابسته به مادر

مامانی

ماماهان

ماماچه

ماماچی

ماماکوکومه

ماماگی

<hr> مترادف مامایی : دایگی، قابلگی، قابله گری، ماماچه گری

مترادف مامایی : دایگی، قابلگی، قابله گری، ماماچه گری

مامایی

مامر

مامش

مامشاه

مامضی

مامطر

مامطیر

مامق

مامق سفلی

مامق علیا

ماملک

<hr> مترادف مامن : پناه، پناهگاه، سلامتگاه، ملجا، جای امن، امنگاه <hr> برابر پارسی : آسوده گاه، پناه گاه، پناهگاه

مترادف مامن : پناه، پناهگاه، سلامتگاه، ملجا، جای امن، امنگاه برابر پارسی : آسوده گاه، پناه گاه، پناهگاه

مامن

مامنان

مامه

مامهستان

مامو

ماموت

مامودان

<hr> مترادف مامور : عامل، کارگزار، وکیل، کارمند، گماشته، مستخدم، متصدی، مسئول، پاسبان، پلیس، فرستاده <hr> متضاد مامور : آمر <hr> برابر پارسی : ( مأمور ) گمارده، گماشته، فرمان یافته | کارگزار، گمارده، گماشته

مترادف مامور : عامل، کارگزار، وکیل، کارمند، گماشته، مستخدم، متصدی، مسئول، پاسبان، پلیس، فرستاده متضاد مامور : آمر برابر پارسی : ( مأمور ) گمارده، گماشته، فرمان یافته | کارگزار، گمارده، گماشته

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا