متزلخ

<hr> مترادف متزلزل : سست، نااستوار، ناپایدار ، لرزان، لرزنده ، دودل، متردد، مردد <hr> متضاد متزلزل : استوار، مستحکو، قویم، مصمم <hr> برابر پارسی : دودل، سست، لرزان، لرزنده، نا استوار، ناپایدار

مترادف متزلزل : سست، نااستوار، ناپایدار ، لرزان، لرزنده ، دودل، متردد، مردد متضاد متزلزل : استوار، مستحکو، قویم، مصمم برابر پارسی : دودل، سست، لرزان، لرزنده، نا استوار، ناپایدار

متزلزل

متزلع

متزلف

متزلق

متزمر

متزمزم

متزمل

متزن

متزنتر

متزنح

متزنخ

متزند

متزندق

متزنر

<hr> مترادف متزهد : پارسا، زاهد، زهدورزنده

مترادف متزهد : پارسا، زاهد، زهدورزنده

متزهد

متزهلق

متزوج

متزود

متزور

متزکر

متزکی

متزید

متزیل

متزین

متزیی

متس

متسائل

متسابق

متساتل

متساجل

متسار

متسارع

متسافح

متسافد

متسافط

متساقب

متساقط

متساقی

متسالف

متسالم

متسامح

متسامع

متسامی

متساند

متساهل

متساهم

متساور

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا