لغت نامه دهخدا

چلچلک

<hr> مترادف چلچلی : هوس بازی، هوس رانی، خوش گذرانی، بلهوسی

مترادف چلچلی : هوس بازی، هوس رانی، خوش گذرانی، بلهوسی

چلچلی

چلک

چلک باز

چلک بازی

چلک چلک

چلکاسر

چلکدان

چلکیت

چلگان

چلگرد

<hr> مترادف چلگی : چهل روزگی، چهل سالگی

مترادف چلگی : چهل روزگی، چهل سالگی

چلگی

چلی

چلی بالا

چلی پایین

چلی کردن

چلیا سر

چلیاسر

<hr> مترادف چلیدن : روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن، سزاوارگشتن، لایق بودن، فشرده شدن، رمیدن، جنبیدن

مترادف چلیدن : روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن، سزاوارگشتن، لایق بودن، فشرده شدن، رمیدن، جنبیدن

چلیدن

چلیده

چلیم

چلینگر

چلیوسکین

<hr> مترادف چلیپا : خاج، دار، صلیب

مترادف چلیپا : خاج، دار، صلیب

چلیپا

چلیپا داشتن

چلیپا ساختن

چلیپا سوختن

چلیپا نوشتن

چلیپا وار

چلیپا کردن

چلیپائیان

چلیپاخم

چلیپاوار

چلیپاواری

چلیپاوش

چلیپاپرست

چلیپاپرستی

چلیپای فلک

چلیچه

<hr> مترادف چلیک : بشکه، حلب، ظرف استوانه ای چوبی

مترادف چلیک : بشکه، حلب، ظرف استوانه ای چوبی

چلیک

چلیک چلیک

چلیکه

<hr> مترادف چم : خرام، نازخرام، راه، روش، شیوه، طرز، قلق، لم، فوت وفن، شگرد، رگ خواب، نقطه ضعف، سبب، جهت، دلیل، انگیزه، علت، داب، عادت، بزه، تقصیر، جرم، گناه، سینه، صدر، آراسته، آماده، اندوخته، فراهم، رونق، رواج، شرح

مترادف چم : خرام، نازخرام، راه، روش، شیوه، طرز، قلق، لم، فوت وفن، شگرد، رگ خواب، نقطه ضعف، سبب، جهت، دلیل، انگیزه، علت، داب، عادت، بزه، تقصیر، جرم، گناه، سینه، صدر، آراسته، آماده، اندوخته، فراهم، رونق، رواج، شرح

واژه های حرف "چ" - لغت نامه دهخدا