صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "ک" - لغت نامه دهخدا
کبوتروار آب
کبوتروار اب
کبوترگاه ده
کبوترگیر
کبوتری
کبوتک
کبوثل
کبوج
کبوجیه
کبود
کبود ایوان
کبود تشت
کبود حصار
کبود خراس
کبود دره
کبود دشت
کبود زره
کبود زنی
کبود سینه
کبود شدن
کبود طست
کبود طشت
کبود غدیر
کبود فام
کبود وش
کبود پشت
کبود پوش
کبود پوشیدن
کبود پیرهن
کبود کردن
کبود کمر
کبود گنبد
کبودار
کبودان
کبودانه
کبودجامه
کبودجامه شدن
کبودر
کبودرآهنگ
کبودراهنگ
کبودزنی
کبودسینه
کبودفام
کبوده
کبودوش
کبودپوش
کبودپیرهن
کبودچشم
بیشتر