دانشنامه آزاد فارسی

<hr> مترادف اثر : ایز، پی، جای پا، ردپا، رد، نشان، نشانه، تأثیر، خاصیت، فایده، واکنش، تالیف، تصنیف، نوشته، رگه، فعل، نقش، حاصل، نتیجه، معلول <hr> برابر پارسی : نشان، نشانه، رد، یادمان، کارآیی، آفرینه، هَنایش، نوشته، یادواره

مترادف اثر : ایز، پی، جای پا، ردپا، رد، نشان، نشانه، تأثیر، خاصیت، فایده، واکنش، تالیف، تصنیف، نوشته، رگه، فعل، نقش، حاصل، نتیجه، معلول برابر پارسی : نشان، نشانه، رد، یادمان، کارآیی، آفرینه، هَنایش، نوشته، یادواره

اثر

اثر انگشت

اثر حرکتی

اثر دوپلر

اثر زبک

اثر سینایف ـ زیلدوویچ

اثر شیرازی

اثر فتو الکتریک

اثر مارپیچی اکمان

اثر موسباویر

اثر هال

اثر هنری ادبی

اثر پاساژی

اثر پاستور

اثر پلتیه

اثر پیزوالکتریک

اثر چندجانبه

اثر ژول ـ کلوین

اثر کوریلیس

اثر کوکتیل

اثر گلخانه ای

اثرافرینان

اثرالشریف

اثرون

اثرگذاری زیست شناختی نسبی

اثرگذاری ژنی

اثمار و اشجار

اثنا عشریات

اثناعشر

اثناعشریه

اثولوجیا

<hr> مترادف اثیر : اتر، ماده سیال

مترادف اثیر : اتر، ماده سیال

اثیر

اثیر اخسیکتی محمد بن طاهر

اثیرالدین ابهری مفضل بن عمر

اثیرالدین اومانی عبدالله

اجاج

<hr> مترادف اجاره : استجاره، دربست، کرایه، ربح، سود، منفعت <hr> برابر پارسی : جابهای، کرایه

مترادف اجاره : استجاره، دربست، کرایه، ربح، سود، منفعت برابر پارسی : جابهای، کرایه

اجاره

اجاره به شرط تملیک

اجاره زهدان

اجاره نشین ها

اجاریا

اجازات

<hr> مترادف اجازه : اجازت، اذن، تجویز، دستور، رخصت، پروانه، تصدیق، جواز، مجوز، منشور، فتوا <hr> برابر پارسی : پروانه، روادید

مترادف اجازه : اجازت، اذن، تجویز، دستور، رخصت، پروانه، تصدیق، جواز، مجوز، منشور، فتوا برابر پارسی : پروانه، روادید

اجازه

اجازه خط

اجانتا

اجانی ایزابل

<hr> مترادف اجبار : اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره <hr> متضاد اجبار : اختیار <hr> برابر پارسی : زور، بایستگی، فرچپانی، ناگریزی، واداری، واداشتن

مترادف اجبار : اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره متضاد اجبار : اختیار برابر پارسی : زور، بایستگی، فرچپانی، ناگریزی، واداری، واداشتن

اجبار

<hr> مترادف اجتماع : جامعه، ازدحام، تجمع، گردهمایی، دسته، گروه، محاق <hr> متضاد اجتماع : تفرق، تفرقه <hr> برابر پارسی : انجمن، گرد آمدن، هازمان، همایش، همبودگاه، هنجمن

مترادف اجتماع : جامعه، ازدحام، تجمع، گردهمایی، دسته، گروه، محاق متضاد اجتماع : تفرق، تفرقه برابر پارسی : انجمن، گرد آمدن، هازمان، همایش، همبودگاه، هنجمن

اجتماع

واژه های حرف "ا" - دانشنامه آزاد فارسی