دانشنامه آزاد فارسی

بنزالدیید

بنزرت

بنزن

بنزودیازپین

بنزول

بنزویین

بنزوییک اسید

بنزپیرن

<hr> مترادف بنزین : تقطیرشده نفت، سوخت <hr> متضاد بنزین : گازوئیل <hr> برابر پارسی : نفتک

مترادف بنزین : تقطیرشده نفت، سوخت متضاد بنزین : گازوئیل برابر پارسی : نفتک

بنزین

بنزین الکلی

بنزین بدون سرب

بنزین سرب دار

بنسبرگ

بنسون جورج

بنسون فرانک

بنسی

بنش ادوارد

<hr> مترادف بنشن : خواربار، حبوبات

مترادف بنشن : خواربار، حبوبات

بنشن

بنغازی

بنفشه

بنفشه افریقایی

بنفشه فرنگی

بنفشه گردنه

بنلوکس

<hr> مترادف بنه : اثاث، اثاثیه، بار، توشه، زادراه، مایملک، مال، دارایی، اصل، بیخ، ریشه، جا، یرد، منزلگاه، مکان، خانه، آشیانه، منزل، وسایل، تدارکات، آذوقه، موخره سپاه، موخره الجیش

مترادف بنه : اثاث، اثاثیه، بار، توشه، زادراه، مایملک، مال، دارایی، اصل، بیخ، ریشه، جا، یرد، منزلگاه، مکان، خانه، آشیانه، منزل، وسایل، تدارکات، آذوقه، موخره سپاه، موخره الجیش

بنه

بنه فضیلی

بنهدد

بنو اماجور

بنو صباح

بنو منجم

بنوا دو سنت ـ مور

بنوالاحرار

بنوحاد

بنوساسان

بنوعمون

بنوعناق

بنوموسی

بنونتو استان

بنونتو شهر

بنونی

بنونیست امیل

بنوچی

بنویل تیودور دو

بنویل ژاک

بنویه

<hr> مترادف بنچاق : سند، قباله

مترادف بنچاق : سند، قباله

بنچاق

بنکرافت اسکویر

بنکرافت جورج

واژه های حرف "ب" - دانشنامه آزاد فارسی