دانشنامه آزاد فارسی

سجویک ادام

سجیل

<hr> مترادف سجین : دوزخ، جهنم، زندان، محبس

مترادف سجین : دوزخ، جهنم، زندان، محبس

سجین

سحاب اصفهانی محمد بن هاتف

سحاب عباس

سحاب موسسه جغرافیایی و کارتوگرافی

سحاب نجفی

سحابی

سحابی استرابادی کمال الدین

سحابی جبار

سحابی خرچنگی

سحابی سیاره ای

سحابی عزت الله

سحابی فرضیه

سحابی مهدی

سحابی یدالله

سحابیه

سحبان وائل

<hr> مترادف سحر : افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق <hr> متضاد سحر : غروب <hr> برابر پارسی : افسون، بامداد، پگاه، جادو، سپیده دم | ( سِحر ) افسون، جادو

مترادف سحر : افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق متضاد سحر : غروب برابر پارسی : افسون، بامداد، پگاه، جادو، سپیده دم | ( سِحر ) افسون، جادو

سحر

سحر حلال

سحرخیز عیسی

سحنون

سخاوی علی بن محمد

سخت افزار

سخت سری

سخت سنگ

سخت پوستان

سخت پوسته

سخته

<hr> مترادف سختی : آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت ، فقر، تنگ دستی <hr> متضاد سختی : آسانی، سستی

مترادف سختی : آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت ، فقر، تنگ دستی متضاد سختی : آسانی، سستی

سختی

سختی برنیل ازمون

سختی گیر اب

سخدری ابوالقاسم

سخرس هرکولس

سخمت

<hr> مترادف سخن : بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفت وگو، مقال، نطق، گفت، حرف، ادبیات، شعر

مترادف سخن : بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفت وگو، مقال، نطق، گفت، حرف، ادبیات، شعر

سخن

<hr> مترادف سخنوری : بلاغت، سخنرانی، سخن گویی، نویسندگی، شاعری، فصاحت

مترادف سخنوری : بلاغت، سخنرانی، سخن گویی، نویسندگی، شاعری، فصاحت

سخنوری

<hr> مترادف سد : بستن، مسدود کردن، حایل، رادع، مانع، آب بند، مسدود، بست، صد، حد، مرز | قرن، مائه، مئه <hr> متضاد سد : دهه، هزاره <hr> برابر پارسی : بند، آب بست، آبگیر

مترادف سد : بستن، مسدود کردن، حایل، رادع، مانع، آب بند، مسدود، بست، صد، حد، مرز | قرن، مائه، مئه متضاد سد : دهه، هزاره برابر پارسی : بند، آب بست، آبگیر

واژه های حرف "س" - دانشنامه آزاد فارسی