دانشنامه اسلامی

غراما

<hr> مترادف غرامت : تاوان، جبران، جریمه، خسارت، ضرر، عذاب، مشقت، پشیمان <hr> برابر پارسی : تاوان

مترادف غرامت : تاوان، جبران، جریمه، خسارت، ضرر، عذاب، مشقت، پشیمان برابر پارسی : تاوان

غرامت

<hr> مترادف غرب : باختر، مغرب، باخترزمین، ناپدیدشدن ، مشرق زمین <hr> متضاد غرب : خاور <hr> برابر پارسی : باختر، خوربران

مترادف غرب : باختر، مغرب، باخترزمین، ناپدیدشدن ، مشرق زمین متضاد غرب : خاور برابر پارسی : باختر، خوربران

غرب

غربال الزمان فی وفیات الاعیان

<hr> مترادف غربت : بیگانگی، دوری، غریبی، غربتی، قرشمال، کولی، لولی <hr> متضاد غربت : انس، شناسایی <hr> برابر پارسی : دورشدن، ناشناختگی

مترادف غربت : بیگانگی، دوری، غریبی، غربتی، قرشمال، کولی، لولی متضاد غربت : انس، شناسایی برابر پارسی : دورشدن، ناشناختگی

غربت

غربیه

غرتهم

غرتکم

غرر

غرر الاخبار و درر الاثار

غرر الاخبار و درر الاثار فی مناقب ابی الائمه الاطهار

غرر الاخبار و درر الاثار فی مناقب الاطهار

غرر الحکم

غرر الحکم و درر الکلم

غرر الحکم و درر الکلم امدی با شرح و ترجمه فارسی

غرر الشام فی تراجم ال الخطیب الحسنیه و معاصریهم

غرر العوائد من درر الفوائد

<hr> مترادف غرض : آهنگ، اراده، قصد، مراد، مقصود، منظور، نیت، هدف، ردائت، کین، کینه <hr> برابر پارسی : کینه، دشمنی، بد اندیشی، چشم داشت

مترادف غرض : آهنگ، اراده، قصد، مراد، مقصود، منظور، نیت، هدف، ردائت، کین، کینه برابر پارسی : کینه، دشمنی، بد اندیشی، چشم داشت

غرض

غرض عقلایی

غرغره

غرف

غرفا

<hr> مترادف غرفه : اطاق، اطاقک، بالاخانه، حجره <hr> برابر پارسی : بالا خانه، کلبه، تیمچه

مترادف غرفه : اطاق، اطاقک، بالاخانه، حجره برابر پارسی : بالا خانه، کلبه، تیمچه

غرفه

<hr> مترادف غرق : خفه، غرقه، غریق، غوطه، فرورفته، مستغرق، گرفتار، شیفته، مجذوب <hr> برابر پارسی : مردن درآب

مترادف غرق : خفه، غرقه، غریق، غوطه، فرورفته، مستغرق، گرفتار، شیفته، مجذوب برابر پارسی : مردن درآب

غرق

غرق فرعون

غرق فرعونیان

غرق قوم نوح

غرق پسر نوح

غرق کشتی نشینان

<hr> مترادف غرقاب : غرقابه، گرداب <hr> متضاد غرقاب : پایاب <hr> برابر پارسی : آب ژرف

مترادف غرقاب : غرقابه، گرداب متضاد غرقاب : پایاب برابر پارسی : آب ژرف

غرقاب

غرم

غرناطی

<hr> مترادف غره : غرش، اول، اول ماه، پیشانی، ماه نو، هلال | گستاخ، متکبر، مغرور، فریفته، گول خورده، بی خبری، غفلت <hr> متضاد غره : سلخ | <hr> برابر پارسی : خودخواه، خود پسند

مترادف غره : غرش، اول، اول ماه، پیشانی، ماه نو، هلال | گستاخ، متکبر، مغرور، فریفته، گول خورده، بی خبری، غفلت متضاد غره : سلخ | برابر پارسی : خودخواه، خود پسند

غره

غرهم

غرو

<hr> مترادف غروب : افول، شام، شامگاهان، عشا <hr> متضاد غروب : طلوع، سحر <hr> برابر پارسی : شامگاه، ایوار، فروشد

مترادف غروب : افول، شام، شامگاهان، عشا متضاد غروب : طلوع، سحر برابر پارسی : شامگاه، ایوار، فروشد

غروب

غروبها

<hr> مترادف غرور : تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت، جوش <hr> متضاد غرور : خضوع <hr> برابر پارسی : خودخواهی، ابرخویشی، باد، برتنی، خود پسندی

مترادف غرور : تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت، جوش متضاد غرور : خضوع برابر پارسی : خودخواهی، ابرخویشی، باد، برتنی، خود پسندی

واژه های حرف "غ" - دانشنامه اسلامی