فرهنگ عمید

<hr> مترادف الگو : انموذج، سرمشق، طرح، مثل، مدل، نقشه، نمونه

مترادف الگو : انموذج، سرمشق، طرح، مثل، مدل، نقشه، نمونه

الگو

الگونه

<hr> برابر پارسی : ( آلی ) ابزاری، نهادی | تا

برابر پارسی : ( آلی ) ابزاری، نهادی | تا

الی

الی بالی

الی غیرالنهایه

<hr> برابر پارسی : رشته ها، رشته ها، نخ ها

برابر پارسی : رشته ها، رشته ها، نخ ها

الیاف

<hr> برابر پارسی : ( آلیاژ ) هم بستک، هم جوش

برابر پارسی : ( آلیاژ ) هم بستک، هم جوش

الیاژ

الیجه

<hr> برابر پارسی : ( آلیداد ) سویاب، گوشه یاب

برابر پارسی : ( آلیداد ) سویاب، گوشه یاب

الیداد

الیز

الیزارین

الیزش

الیزنده

الیزیدن

الیش ویریش

الیف

<hr> مترادف الیم : دردانگیز، دردناک، مولم <hr> برابر پارسی : دردناک، دردآور، رنج آور

مترادف الیم : دردانگیز، دردناک، مولم برابر پارسی : دردناک، دردآور، رنج آور

الیم

الیوم

<hr> برابر پارسی : ( آلیگاتور ) نهنگ

برابر پارسی : ( آلیگاتور ) نهنگ

الیگاتور

الیگوسن

<hr> مترادف ام : مادر، مام، والده، اصل، مایه <hr> متضاد ام : اب، پدر

مترادف ام : مادر، مام، والده، اصل، مایه متضاد ام : اب، پدر

ام

ام الامراض

ام الخبائث

ام الرقیق

ام الشرایین

ام الغلیظ

ام الفساد

ام القری

ام الکتاب

ام غیلان

ام ملدم

<hr> مترادف اما : لیک، منتها، ولی، ولیک، ولیکن <hr> برابر پارسی : ولی، آنگاه، گرچه

مترادف اما : لیک، منتها، ولی، ولیک، ولیکن برابر پارسی : ولی، آنگاه، گرچه

اما

اماته

<hr> مترادف اماتور : ( آماتور ) دوستدار، غیرحرفه ای <hr> متضاد اماتور : ( آماتور ) حرفه ای <hr> برابر پارسی : ( آماتور ) ریژکار، تازه کار، دوست کار، ناپیشه کار، نوکار

مترادف اماتور : ( آماتور ) دوستدار، غیرحرفه ای متضاد اماتور : ( آماتور ) حرفه ای برابر پارسی : ( آماتور ) ریژکار، تازه کار، دوست کار، ناپیشه کار، نوکار

اماتور

اماثل

<hr> مترادف اماج : ( آماج ) آماجگاه، تیر، تیررس، مقصد، نشان، نشانه، هدف، پرتاب

مترادف اماج : ( آماج ) آماجگاه، تیر، تیررس، مقصد، نشان، نشانه، هدف، پرتاب

اماج

اماجد

<hr> مترادف اماجگاه : ( آماجگاه ) آماج، نشانه، هدف

مترادف اماجگاه : ( آماجگاه ) آماج، نشانه، هدف

اماجگاه

امادن

<hr> مترادف اماده : ( آماده ) آراسته، بسیجیده، پرداخته، تامین، تهیه، حاضر، روبراه، ساخته، فراهم، مجهز، مرتب، مهیا، چالاک، سازمند، مستعد <hr> متضاد اماده : ( آماده ) نامهیا

مترادف اماده : ( آماده ) آراسته، بسیجیده، پرداخته، تامین، تهیه، حاضر، روبراه، ساخته، فراهم، مجهز، مرتب، مهیا، چالاک، سازمند، مستعد متضاد اماده : ( آماده ) نامهیا

اماده

امادگاه

<hr> مترادف امادگی : ( آمادگی ) بسیج، تدارک، تمهید، تهیه، استعداد، توان، توانمندی، قابلیت

مترادف امادگی : ( آمادگی ) بسیج، تدارک، تمهید، تهیه، استعداد، توان، توانمندی، قابلیت

امادگی

<hr> مترادف امار : ( آمار ) احصا، احصائیه، حساب، شمار، استقصا، پی جویی، تتبع

مترادف امار : ( آمار ) احصا، احصائیه، حساب، شمار، استقصا، پی جویی، تتبع

امار

امار شناس

<hr> برابر پارسی : فرمانروایی ها، پادشاهی ها

برابر پارسی : فرمانروایی ها، پادشاهی ها

امارات

<hr> مترادف امارت : امیری، حکمرانی، حکومت، سلطنت، فرماندهی، فرمانروایی، ملکت، ولایت <hr> برابر پارسی : فرمانروایی، سری، پادشاهی

مترادف امارت : امیری، حکمرانی، حکومت، سلطنت، فرماندهی، فرمانروایی، ملکت، ولایت برابر پارسی : فرمانروایی، سری، پادشاهی

امارت

اماردار

<hr> مترادف اماردن : ( آماردن ) به شمارآوردن، شمردن، محسوب کردن، اهمیت دادن

مترادف اماردن : ( آماردن ) به شمارآوردن، شمردن، محسوب کردن، اهمیت دادن

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید