فرهنگ عمید

تفصی

<hr> مترادف تفصیل : اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرح وبسط ، گزارش، شرح دادن، بسطدادن، فصل فصل کردن، جدا کردن <hr> متضاد تفصیل : ایجاز، اجمال <hr> برابر پارسی : فزونی، گستردگی، گسترده

مترادف تفصیل : اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرح وبسط ، گزارش، شرح دادن، بسطدادن، فصل فصل کردن، جدا کردن متضاد تفصیل : ایجاز، اجمال برابر پارسی : فزونی، گستردگی، گسترده

تفصیل

<hr> مترادف تفضل : عنایت، فیض، لطف، مرحمت، برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت، مهربانی، نیکی، نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن

مترادف تفضل : عنایت، فیض، لطف، مرحمت، برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت، مهربانی، نیکی، نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن

تفضل

<hr> مترادف تفضیح : افتضاح، بدنامی، رسوایی، فضاحت، رسواسازی، رسوا کردن

مترادف تفضیح : افتضاح، بدنامی، رسوایی، فضاحت، رسواسازی، رسوا کردن

تفضیح

<hr> مترادف تفضیل : افضل دانستن، برتری دادن، رجحان دادن، فضیلت قائل شدن

مترادف تفضیل : افضل دانستن، برتری دادن، رجحان دادن، فضیلت قائل شدن

تفضیل

تفطن

تفعل

تفعیل

<hr> مترادف تفقد : التفات، تلطف، دلجویی، دل نوازی، مهربانی، نواخت، بازجست، واجست، دل جویی کردن، نواختن <hr> برابر پارسی : دلجویی، مهرورزی، نوازش

مترادف تفقد : التفات، تلطف، دلجویی، دل نوازی، مهربانی، نواخت، بازجست، واجست، دل جویی کردن، نواختن برابر پارسی : دلجویی، مهرورزی، نوازش

تفقد

تفقه

تفل

<hr> مترادف تفنن : تفریح، سرگرمی، وقت گذرانی <hr> برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی

مترادف تفنن : تفریح، سرگرمی، وقت گذرانی برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی

تفنن

تفنه

<hr> مترادف تفنگ : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، مسلسل

مترادف تفنگ : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، مسلسل

تفنگ

تفهم

<hr> مترادف تفهیم : آموختن، آموزش دادن، حالی کردن، فهماندن، خاطرنشان کردن <hr> برابر پارسی : یاد دادن، آگاه کردن

مترادف تفهیم : آموختن، آموزش دادن، حالی کردن، فهماندن، خاطرنشان کردن برابر پارسی : یاد دادن، آگاه کردن

تفهیم

تفو

<hr> مترادف تفوق : استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان، برتری جستن <hr> برابر پارسی : برتری، مهتری، بالاتری

مترادف تفوق : استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان، برتری جستن برابر پارسی : برتری، مهتری، بالاتری

تفوق

<hr> مترادف تفوه : دهان گشودن ، به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخن گفتن، لب به سخن گشودن <hr> متضاد تفوه : لب فروبستن، سکوت کردن، خاموش ماندن

مترادف تفوه : دهان گشودن ، به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخن گفتن، لب به سخن گشودن متضاد تفوه : لب فروبستن، سکوت کردن، خاموش ماندن

تفوه

<hr> مترادف تفویض : تسلیم، نقل وانتقال، واگذاری، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، اختیار <hr> متضاد تفویض : جبر <hr> برابر پارسی : سپردن، واگذار کردن، واگذاری

مترادف تفویض : تسلیم، نقل وانتقال، واگذاری، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، اختیار متضاد تفویض : جبر برابر پارسی : سپردن، واگذار کردن، واگذاری

تفویض

تفک

<hr> مترادف تفکر : استدلال، تأمل، تدبر، تصور، تعقل، خیال، فکر، اندیشه، اندیشیدن، اندیشه کردن، فکر کردن <hr> متضاد تفکر : تخیل <hr> برابر پارسی : اندیشیدن، اندیشگری، اندیشه، پنداشت، شناختاری

مترادف تفکر : استدلال، تأمل، تدبر، تصور، تعقل، خیال، فکر، اندیشه، اندیشیدن، اندیشه کردن، فکر کردن متضاد تفکر : تخیل برابر پارسی : اندیشیدن، اندیشگری، اندیشه، پنداشت، شناختاری

تفکر

تفکه

تفکیر

<hr> مترادف تفکیک : افراز، انتزاع، انفکاک، تجزیه، تشخیص، تفریق، جداسازی، جدایی، فصل، فک، جدا کردن <hr> برابر پارسی : جدا کردن، از هم گشایی، جداسازی

مترادف تفکیک : افراز، انتزاع، انفکاک، تجزیه، تشخیص، تفریق، جداسازی، جدایی، فصل، فک، جدا کردن برابر پارسی : جدا کردن، از هم گشایی، جداسازی

تفکیک

تفیدن

تفیده

<hr> برابر پارسی : تغ تغ

تق تق

تق و لق

تق ولق

<hr> مترادف تقابل : برابر شدن، رویارویی، تضاد، تناقض، روبرو شدن، روبروی هم قرار گرفتن <hr> برابر پارسی : برهمکنش

مترادف تقابل : برابر شدن، رویارویی، تضاد، تناقض، روبرو شدن، روبروی هم قرار گرفتن برابر پارسی : برهمکنش

تقابل

تقاتل

تقادم

تقادیر

<hr> مترادف تقارب : نزدیکی، هم گرایی ، به هم نزدیک شدن، اقتراب، برخورد، تلاقی <hr> متضاد تقارب : تباعد، واگرایی <hr> برابر پارسی : همگرایی، نزدیکی

مترادف تقارب : نزدیکی، هم گرایی ، به هم نزدیک شدن، اقتراب، برخورد، تلاقی متضاد تقارب : تباعد، واگرایی برابر پارسی : همگرایی، نزدیکی

تقارب

<hr> مترادف تقارن : قرین، مقارن، هم زمانی، نزدیکی، هم گرایی ، باهم قرین شدن، قرینه شدن <hr> متضاد تقارن : تباعد

مترادف تقارن : قرین، مقارن، هم زمانی، نزدیکی، هم گرایی ، باهم قرین شدن، قرینه شدن متضاد تقارن : تباعد

تقارن

<hr> مترادف تقاص : انتقام، تاوان، تلافی، خون خواهی، دیه، عقاب، کفاره، کیفر، مجازات، معامله به مثل، تاوان گرفتن، معامله به مثل کردن <hr> برابر پارسی : تاوان، سزا، کیفر، تا به تایی

مترادف تقاص : انتقام، تاوان، تلافی، خون خواهی، دیه، عقاب، کفاره، کیفر، مجازات، معامله به مثل، تاوان گرفتن، معامله به مثل کردن برابر پارسی : تاوان، سزا، کیفر، تا به تایی

تقاص

<hr> مترادف تقاضا : استدعا، التماس، تمنا، توقع، خواهش، درخواست، طلب، مراد، مسئلت ، درخواست کردن، متقاضی شدن <hr> متضاد تقاضا : امر، حکم، دستور <hr> برابر پارسی : خواهش، درخواست

مترادف تقاضا : استدعا، التماس، تمنا، توقع، خواهش، درخواست، طلب، مراد، مسئلت ، درخواست کردن، متقاضی شدن متضاد تقاضا : امر، حکم، دستور برابر پارسی : خواهش، درخواست

تقاضا

تقاطر

<hr> مترادف تقاطع : برخورد، تلاقی، چهارراه، یکدیگر را قطع کردن، برخورد کردن <hr> متضاد تقاطع : تباعد <hr> برابر پارسی : برخورد، برشگاه، چهار راه

مترادف تقاطع : برخورد، تلاقی، چهارراه، یکدیگر را قطع کردن، برخورد کردن متضاد تقاطع : تباعد برابر پارسی : برخورد، برشگاه، چهار راه

تقاطع

<hr> مترادف تقاعد : بازنشستگی، کناره گیری ، تعامل، توقف، درنگی، سستی <hr> متضاد تقاعد : اشتغال <hr> برابر پارسی : گوشه نشینی، بازنشستگی

مترادف تقاعد : بازنشستگی، کناره گیری ، تعامل، توقف، درنگی، سستی متضاد تقاعد : اشتغال برابر پارسی : گوشه نشینی، بازنشستگی

تقاعد

تقاوی

<hr> مترادف تقبل : پذرفتاری، پذیرش، تعهد، تکفل، ضمان، ضمانت، قبول، کفالت، گردن گیری، پذیرفتن، به عهده گرفتن، قبول کردن <hr> برابر پارسی : پذیرفتن، گرفتن به گردن

مترادف تقبل : پذرفتاری، پذیرش، تعهد، تکفل، ضمان، ضمانت، قبول، کفالت، گردن گیری، پذیرفتن، به عهده گرفتن، قبول کردن برابر پارسی : پذیرفتن، گرفتن به گردن

تقبل

<hr> مترادف تقبیح : بدگویی، زشت شماری، سرزنش، شماتت، ملامت ، رد، بدگفتن، زشت داشتن، زشت شمردن <hr> متضاد تقبیح : تحسین، نیکوشمردن <hr> برابر پارسی : زشت انگاری

مترادف تقبیح : بدگویی، زشت شماری، سرزنش، شماتت، ملامت ، رد، بدگفتن، زشت داشتن، زشت شمردن متضاد تقبیح : تحسین، نیکوشمردن برابر پارسی : زشت انگاری

تقبیح

<hr> مترادف تقبیل : بوسه زدن، بوسیدن، بوسه دادن، ماچ کردن

مترادف تقبیل : بوسه زدن، بوسیدن، بوسه دادن، ماچ کردن

تقبیل

تقتیر

<hr> مترادف تقدس : پارسایی، پاکی، تبارک، تقوا، تنزه، زهد، قدوسیت، پاک بودن، منزه شدن <hr> برابر پارسی : اشویی

مترادف تقدس : پارسایی، پاکی، تبارک، تقوا، تنزه، زهد، قدوسیت، پاک بودن، منزه شدن برابر پارسی : اشویی

تقدس

<hr> مترادف تقدم : اولویت، برتری، پیش دستی، پیشی، ترجیح، رجحان، سبق، مزیت ، پیش افتادن، پیش بودن، پیش رفتن، جلو رفتن، پیشی جستن، پیشی گرفتن <hr> متضاد تقدم : تاخر <hr> برابر پارسی : پیش افتادن، پیشگامی، پیشینگی

مترادف تقدم : اولویت، برتری، پیش دستی، پیشی، ترجیح، رجحان، سبق، مزیت ، پیش افتادن، پیش بودن، پیش رفتن، جلو رفتن، پیشی جستن، پیشی گرفتن متضاد تقدم : تاخر برابر پارسی : پیش افتادن، پیشگامی، پیشینگی

واژه های حرف "ت" - فرهنگ عمید