فرهنگ عمید

سیاه مست

سیاه نامه

سیاه پستان

<hr> مترادف سیاه پوست : دده سیاه ، زنگی، سیاه برزنگی، کاکاسیاه <hr> متضاد سیاه پوست : حور، سفیدپوست

مترادف سیاه پوست : دده سیاه ، زنگی، سیاه برزنگی، کاکاسیاه متضاد سیاه پوست : حور، سفیدپوست

سیاه پوست

<hr> مترادف سیاه پوش : سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتم زده، سیاه جامه

مترادف سیاه پوش : سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتم زده، سیاه جامه

سیاه پوش

سیاه پوشک

سیاه چادر

<hr> مترادف سیاه چال : بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق، زندان، سلول، محبس، هلفدونی

مترادف سیاه چال : بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق، زندان، سلول، محبس، هلفدونی

سیاه چال

سیاه چرده

سیاه چشم

سیاه کار

سیاه کاسه

سیاه گلیم

سیاه گوش

سیاه گون

سیاهاب

<hr> مترادف سیاهرگ : ورید <hr> متضاد سیاهرگ : سرخ رگ، شریان

مترادف سیاهرگ : ورید متضاد سیاهرگ : سرخ رگ، شریان

سیاهرگ

<hr> مترادف سیاهه : سواد، صورتحساب، صورت، فهرست، لیست، بدکاره، روسپی، فاحشه

مترادف سیاهه : سواد، صورتحساب، صورت، فهرست، لیست، بدکاره، روسپی، فاحشه

سیاهه

سیاهک

سیاهکار

<hr> مترادف سیاهی : تاریکی، تیرگی، ظلمت، سواد، کبودی <hr> متضاد سیاهی : سپیدی

مترادف سیاهی : تاریکی، تیرگی، ظلمت، سواد، کبودی متضاد سیاهی : سپیدی

سیاهی

سیاوشان

سیاکوتی

<hr> مترادف سیب : آلمه، تفاح، سیو، حیران، سرگشته، مبهوت

مترادف سیب : آلمه، تفاح، سیو، حیران، سرگشته، مبهوت

سیب

سیب زمینی

سیبا

<hr> مترادف سیبل : هدف، آماج

مترادف سیبل : هدف، آماج

سیبل

سیبه

سیبیا

سیترات

سیتولوژی

سیتوپلاسم

سیج

سیجمند

سیجیدن

<hr> مترادف سیخ : میل، بادبزن، راست، شق، مستقیم <hr> متضاد سیخ : کج، مایل

مترادف سیخ : میل، بادبزن، راست، شق، مستقیم متضاد سیخ : کج، مایل

سیخ

سیخ پر

سیخول

<hr> مترادف سیخک : سیخ کوچک، سیخونک

مترادف سیخک : سیخ کوچک، سیخونک

سیخک

سیخگاه

<hr> مترادف سید : آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر، پیغمبرزاده <hr> متضاد سید : خلق

مترادف سید : آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر، پیغمبرزاده متضاد سید : خلق

سید

سید المرسلین

سیدالمرسلین

سیده

<hr> مترادف سیر : بیزار، گریزان، متنفر، نفور ، زده، دل زده، وازده ، اشباع، خشنود، سیراب، قانع ، پررنگ، تند، تیره ، پر، مشبع، ثوم، هفتادوپنج گرم، کامل، درست، حسابی | حرکت، دور، دوران، گردش ، تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت، تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص، سلوک، حرکت کردن، گردش کردن، جابه جایی | رفتارها، روش ها، سیرت ها، سنت ها، سنن، طریقت ها، مذاهب <hr> متضاد سیر : راغب، مشتاق، امیدوار، گرسنه، کم رنگ | سکون | <hr> برابر پارسی : گردش، گشت

مترادف سیر : بیزار، گریزان، متنفر، نفور ، زده، دل زده، وازده ، اشباع، خشنود، سیراب، قانع ، پررنگ، تند، تیره ، پر، مشبع، ثوم، هفتادوپنج گرم، کامل، درست، حسابی | حرکت، دور، دوران، گردش ، تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت، تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص، سلوک، حرکت کردن، گردش کردن، جابه جایی | رفتارها، روش ها

سیر

<hr> مترادف سیراب : اشباع، سرشار، سیر <hr> متضاد سیراب : تشنه، عطشان، عطش زده

مترادف سیراب : اشباع، سرشار، سیر متضاد سیراب : تشنه، عطشان، عطش زده

سیراب

<hr> مترادف سیرابی : شکنبه، شکمبه، سیراب

مترادف سیرابی : شکنبه، شکمبه، سیراب

واژه های حرف "س" - فرهنگ عمید