فرهنگ عمید

غدد

<hr> مترادف غدر : بی وفایی، پیمان شکنی، نقض عهد، جفا، جور، خیانت، تزویر، حیله، فریب، مکر <hr> برابر پارسی : فریب، نابکاری، پیمان شکنی، دورویی

مترادف غدر : بی وفایی، پیمان شکنی، نقض عهد، جفا، جور، خیانت، تزویر، حیله، فریب، مکر برابر پارسی : فریب، نابکاری، پیمان شکنی، دورویی

غدر

غدرا

غدرفی

غدغد

غدنگ

<hr> مترادف غده : آژخ، تومور، دژپیه، دشپیل <hr> برابر پارسی : گره، پیچیدگی، دژپیه

مترادف غده : آژخ، تومور، دژپیه، دشپیل برابر پارسی : گره، پیچیدگی، دژپیه

غده

غدو

غدوات

غدود

<hr> مترادف غدیر : آبگیر، برکه، برم، تالاب

مترادف غدیر : آبگیر، برکه، برم، تالاب

غدیر

<hr> مترادف غذا : خوراک، خوردنی، طعام، قوت، مائده <hr> برابر پارسی : خوراک، خوراکی، خوردنی، خورش

مترادف غذا : خوراک، خوردنی، طعام، قوت، مائده برابر پارسی : خوراک، خوراکی، خوردنی، خورش

غذا

<hr> برابر پارسی : خوراکی، خوراک

برابر پارسی : خوراکی، خوراک

غذایی

غذی

<hr> مترادف غر : بی عصمت، جلب، روسپی، فاحشه، خصی، عنین، ناتوان | غرولند، نق، شکسته، فرورفته، فتق دار، فتقی

مترادف غر : بی عصمت، جلب، روسپی، فاحشه، خصی، عنین، ناتوان | غرولند، نق، شکسته، فرورفته، فتق دار، فتقی

غر

غر زن

<hr> مترادف غرا : رسا، فصیح، درخشان، روشن

مترادف غرا : رسا، فصیح، درخشان، روشن

غرا

<hr> مترادف غراب : جهاز، سفینه، کشتی، ناو، زاغ، کلاغ

مترادف غراب : جهاز، سفینه، کشتی، ناو، زاغ، کلاغ

غراب

غراب البین

غرابت

غرابه

غرابی

غرار

غرارت

غراره

غراش

غراشیدن

غراشیده

غرام

غرامات

<hr> مترادف غرامت : تاوان، جبران، جریمه، خسارت، ضرر، عذاب، مشقت، پشیمان <hr> برابر پارسی : تاوان

مترادف غرامت : تاوان، جبران، جریمه، خسارت، ضرر، عذاب، مشقت، پشیمان برابر پارسی : تاوان

غرامت

<hr> مترادف غران : غرش کنان، غرنده

مترادف غران : غرش کنان، غرنده

غران

غراورنگ

غراچه

غرایب

غرایز

<hr> مترادف غرب : باختر، مغرب، باخترزمین، ناپدیدشدن ، مشرق زمین <hr> متضاد غرب : خاور <hr> برابر پارسی : باختر، خوربران

مترادف غرب : باختر، مغرب، باخترزمین، ناپدیدشدن ، مشرق زمین متضاد غرب : خاور برابر پارسی : باختر، خوربران

غرب

غربا

<hr> مترادف غربال : آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل، خاک بیز، سرند <hr> برابر پارسی : گربال، الک، نرم بیز

مترادف غربال : آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل، خاک بیز، سرند برابر پارسی : گربال، الک، نرم بیز

غربال

غربال باف

<hr> مترادف غربال بند : غربتی، کولی، لوری، لولی

مترادف غربال بند : غربتی، کولی، لوری، لولی

غربال بند

غربال گر

<hr> برابر پارسی : بیزیدن، بیزش

برابر پارسی : بیزیدن، بیزش

غربال گری

غربالی

<hr> مترادف غربت : بیگانگی، دوری، غریبی، غربتی، قرشمال، کولی، لولی <hr> متضاد غربت : انس، شناسایی <hr> برابر پارسی : دورشدن، ناشناختگی

مترادف غربت : بیگانگی، دوری، غریبی، غربتی، قرشمال، کولی، لولی متضاد غربت : انس، شناسایی برابر پارسی : دورشدن، ناشناختگی

غربت

غربت گرا

<hr> مترادف غربتی : دوره گرد، غربال بند، غره چی، قرشمال، کولی، لولی

مترادف غربتی : دوره گرد، غربال بند، غره چی، قرشمال، کولی، لولی

واژه های حرف "غ" - فرهنگ عمید