فرهنگ عمید

موتت

<hr> مترادف موتلف : سازوار، متحد، متفق، هم پیمان، همراه، هم عهد <hr> متضاد موتلف : متخاصم

مترادف موتلف : سازوار، متحد، متفق، هم پیمان، همراه، هم عهد متضاد موتلف : متخاصم

موتلف

<hr> مترادف موتمر : شورا، لجنه، کنفرانس، مجمع

مترادف موتمر : شورا، لجنه، کنفرانس، مجمع

موتمر

<hr> مترادف موتمن : امین، درستکار، مورد اطمینان، مورد وثوق، مطمئن، معتمد، موثق <hr> متضاد موتمن : غیرامین، ناموثق

مترادف موتمن : امین، درستکار، مورد اطمینان، مورد وثوق، مطمئن، معتمد، موثق متضاد موتمن : غیرامین، ناموثق

موتمن

<hr> مترادف موتور : خودرو، ماشین، موتورسیکلت، انجین، مکینه، نیروی محرکه <hr> برابر پارسی : یارنده، نیروگر، نیروده

مترادف موتور : خودرو، ماشین، موتورسیکلت، انجین، مکینه، نیروی محرکه برابر پارسی : یارنده، نیروگر، نیروده

موتور

موتورسیکلت

موتی

<hr> مترادف موثر : اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجه بخش، عامل، کاری، دخیل نقش پرداز <hr> متضاد موثر : بی اثر <hr> برابر پارسی : کارساز، کارآمد، کارایی، کارگر، کاری، نشانگذار، هنایا، هناینده

مترادف موثر : اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجه بخش، عامل، کاری، دخیل نقش پرداز متضاد موثر : بی اثر برابر پارسی : کارساز، کارآمد، کارایی، کارگر، کاری، نشانگذار، هنایا، هناینده

موثر

<hr> مترادف موثق : امین، بااعتبار، درست، موتمن، محرم، مطمئن، معتبر، معتمد، استوار، محکم <hr> متضاد موثق : ناموثق <hr> برابر پارسی : بنیادین، باوری، راست و درست، استوارداشتن

مترادف موثق : امین، بااعتبار، درست، موتمن، محرم، مطمئن، معتبر، معتمد، استوار، محکم متضاد موثق : ناموثق برابر پارسی : بنیادین، باوری، راست و درست، استوارداشتن

موثق

<hr> مترادف موثوق : مطمئن، معتمد، موثق

مترادف موثوق : مطمئن، معتمد، موثق

موثوق

<hr> مترادف موج : خیزاب، کوهه آب، موجه، چین خوردگی سطح آب، تلاطم آب، فرکانس رادیویی <hr> برابر پارسی : خیزآب، خیزآبه، کوهه، خیزاب

مترادف موج : خیزاب، کوهه آب، موجه، چین خوردگی سطح آب، تلاطم آب، فرکانس رادیویی برابر پارسی : خیزآب، خیزآبه، کوهه، خیزاب

موج

<hr> مترادف موج خیز : آب کوهه

مترادف موج خیز : آب کوهه

موج خیز

موج زن

موج سوار

موج سواری

موجان

<hr> مترادف موجب : سبب، علت، طبق، باعث، مسبب <hr> برابر پارسی : انگیزه، دستاویز، شوند، مایه

مترادف موجب : سبب، علت، طبق، باعث، مسبب برابر پارسی : انگیزه، دستاویز، شوند، مایه

موجب

موجبه

<hr> مترادف موجد : آفریدگار، پدیدآورنده، خالق، هستی بخش، آفریننده <hr> برابر پارسی : آفریننده، پدیدآورند، پدیدآورنده | ( موجِد ) پدیدآرنده

مترادف موجد : آفریدگار، پدیدآورنده، خالق، هستی بخش، آفریننده برابر پارسی : آفریننده، پدیدآورند، پدیدآورنده | ( موجِد ) پدیدآرنده

موجد

<hr> مترادف موجر : صاحب، صاحبخانه، مالک <hr> متضاد موجر : مستاجر، اجاره دهنده، کرایه دهنده <hr> برابر پارسی : اجاره دهنده، کرایه دهنده

مترادف موجر : صاحب، صاحبخانه، مالک متضاد موجر : مستاجر، اجاره دهنده، کرایه دهنده برابر پارسی : اجاره دهنده، کرایه دهنده

موجر

<hr> مترادف موجز : خلاصه، کوتاه، مجمل، مختصر <hr> متضاد موجز : مشروح، مفصل <hr> برابر پارسی : گزینه، کوتاه سخن، چکیده، فشرده

مترادف موجز : خلاصه، کوتاه، مجمل، مختصر متضاد موجز : مشروح، مفصل برابر پارسی : گزینه، کوتاه سخن، چکیده، فشرده

موجز

<hr> مترادف موجع : دردناک

موجع

موجلکا

<hr> مترادف موجه : پذیرفتنی، توجیه پذیر، معقول، منطقی ، معتبر، بااعتبار، صاحب مقام، فهیم، شایسته <hr> متضاد موجه : توجیه ناپذیر، ناموجه <hr> برابر پارسی : پذیرفتنی، پذیرفته، پسندیده، درست انگاشته، روا، شایسته

مترادف موجه : پذیرفتنی، توجیه پذیر، معقول، منطقی ، معتبر، بااعتبار، صاحب مقام، فهیم، شایسته متضاد موجه : توجیه ناپذیر، ناموجه برابر پارسی : پذیرفتنی، پذیرفته، پسندیده، درست انگاشته، روا، شایسته

موجه

<hr> مترادف موجود : حاضر، حی، زنده، هست <hr> متضاد موجود : غایب <hr> برابر پارسی : باشنده، پدیده، هست، هستار، هستنده، هسته، هستی، هستی یافته، یافتمند

مترادف موجود : حاضر، حی، زنده، هست متضاد موجود : غایب برابر پارسی : باشنده، پدیده، هست، هستار، هستنده، هسته، هستی، هستی یافته، یافتمند

موجود

<hr> مترادف موحد : توحیدگرا، حنیف، خداشناس، یکتاپرست یک گرا، یکتاگرا <hr> متضاد موحد : بت پرست

مترادف موحد : توحیدگرا، حنیف، خداشناس، یکتاپرست یک گرا، یکتاگرا متضاد موحد : بت پرست

موحد

<hr> مترادف موحش : ترسناک، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هولناک <hr> برابر پارسی : سهمناک، بیمناک، هراس انگیز، ترسناک

مترادف موحش : ترسناک، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هولناک برابر پارسی : سهمناک، بیمناک، هراس انگیز، ترسناک

موحش

<hr> مترادف موخر : پسین، تازه، جدید <hr> متضاد موخر : اقدم، سابق، قبلی، قدیم، مقدم، نخستین <hr> برابر پارسی : پس افتاده، پسین، پشت، فرجامی، واپس، واپسین، وامانده

مترادف موخر : پسین، تازه، جدید متضاد موخر : اقدم، سابق، قبلی، قدیم، مقدم، نخستین برابر پارسی : پس افتاده، پسین، پشت، فرجامی، واپس، واپسین، وامانده

موخر

موخوره

<hr> مترادف مودب : آداب دان، باادب، بافرهنگ، خلیق، تربیت یافته، فرهیخته، مبادی آداب، آداب آموخته، متادب <hr> متضاد مودب : بی ادب <hr> برابر پارسی : فرهیخته، بافرهنگ

مترادف مودب : آداب دان، باادب، بافرهنگ، خلیق، تربیت یافته، فرهیخته، مبادی آداب، آداب آموخته، متادب متضاد مودب : بی ادب برابر پارسی : فرهیخته، بافرهنگ

مودب

<hr> مترادف مودبانه : فرهیخته وار، باادب <hr> متضاد مودبانه : غیر مودبانه

مترادف مودبانه : فرهیخته وار، باادب متضاد مودبانه : غیر مودبانه

مودبانه

<hr> مترادف مودت : تولا، دوستی، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی، ود، وداد، ولا، دوستی کردن

مترادف مودت : تولا، دوستی، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی، ود، وداد، ولا، دوستی کردن

مودت

<hr> مترادف مودع : ودیعه گذار <hr> متضاد مودع : مستودع

مترادف مودع : ودیعه گذار متضاد مودع : مستودع

مودع

<hr> مترادف مودی : پرداخت کننده، تادیه کننده

مترادف مودی : پرداخت کننده، تادیه کننده

مودی

<hr> مترادف موذن : اذان گو <hr> متضاد موذن : اقامه گو <hr> برابر پارسی : بانگی، نیاخوان

مترادف موذن : اذان گو متضاد موذن : اقامه گو برابر پارسی : بانگی، نیاخوان

موذن

<hr> مترادف موذی : اذیت کننده، عذاب دهنده، مضر، آزارنده، بدجنس، حیله گر شریر، مردم آزار، ناقلا، بدذات، بدطینت، بدسرشت <hr> برابر پارسی : موتک، گزندرسان

مترادف موذی : اذیت کننده، عذاب دهنده، مضر، آزارنده، بدجنس، حیله گر شریر، مردم آزار، ناقلا، بدذات، بدطینت، بدسرشت برابر پارسی : موتک، گزندرسان

موذی

<hr> مترادف موذی گری : حیله گری، مکاری، ناقلابازی، بدطینتی، بدجنسی، مردم آزاری، شرارت <hr> متضاد موذی گری : ساده لوحی

مترادف موذی گری : حیله گری، مکاری، ناقلابازی، بدطینتی، بدجنسی، مردم آزاری، شرارت متضاد موذی گری : ساده لوحی

موذی گری

<hr> مترادف مور : مورچه نمل، نمله

مترادف مور : مورچه نمل، نمله

مور

<hr> مترادف مورب : اریب، خم، کج، مایل، معوج <hr> متضاد مورب : راست <hr> برابر پارسی : اوریب، کج، خمیده، کژ، اُریب، اُریبانه

مترادف مورب : اریب، خم، کج، مایل، معوج متضاد مورب : راست برابر پارسی : اوریب، کج، خمیده، کژ، اُریب، اُریبانه

مورب

<hr> مترادف مورث : ارث گذار | باعث، سبب، موجب، موجد، ارث گذار <hr> متضاد مورث : ارث بر، وارث | ارث بر، وارث

مترادف مورث : ارث گذار | باعث، سبب، موجب، موجد، ارث گذار متضاد مورث : ارث بر، وارث | ارث بر، وارث

مورث

<hr> مترادف مورخ : تاریخ نگار، تاریخ نویس، تاریخدان، ناقل، تاریخ، مورخه <hr> برابر پارسی : گذشته نگار، کهن شناس، کهن نگار، هنگامه نویس

مترادف مورخ : تاریخ نگار، تاریخ نویس، تاریخدان، ناقل، تاریخ، مورخه برابر پارسی : گذشته نگار، کهن شناس، کهن نگار، هنگامه نویس

مورخ

<hr> مترادف مورد : مناسبت، موقع، موقعیت، وضع، مرحله، وهله، زمینه، باب، موضوع، مطلب، محل ورود، مدخل <hr> متضاد مورد : مخرج، محل خروج <hr> برابر پارسی : باره، برای، نشانه، نمونه

مترادف مورد : مناسبت، موقع، موقعیت، وضع، مرحله، وهله، زمینه، باب، موضوع، مطلب، محل ورود، مدخل متضاد مورد : مخرج، محل خروج برابر پارسی : باره، برای، نشانه، نمونه

مورد

مورش

مورفولوژی

مورفین

<hr> مترادف مورمور : لرز، لرزه، لرزش خفیف ، رنجموره

مترادف مورمور : لرز، لرزه، لرزش خفیف ، رنجموره

مورمور

<hr> مترادف موروث : ارثی، موروثی، به ارث گذاشته شده

مترادف موروث : ارثی، موروثی، به ارث گذاشته شده

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید