فرهنگ عمید

<hr> مترادف کارمند : اداری، پرسنل، عضو، کادر، مامور، مستخدم

مترادف کارمند : اداری، پرسنل، عضو، کادر، مامور، مستخدم

کارمند

کارناآزموده

کارناآزمودگی

کارناازمودگی

کارنادیده

کارنادیدگی

<hr> مترادف کارنامه : بیلان، تصدیق، دانشنامه، دیپلم، گواهی نامه، مدرک، تاریخ، سرگذشت

مترادف کارنامه : بیلان، تصدیق، دانشنامه، دیپلم، گواهی نامه، مدرک، تاریخ، سرگذشت

کارنامه

کارناوال

کارنای

کارنده

کارنگ

<hr> مترادف کاره : کارآمد، موثر، صاحب مقام <hr> متضاد کاره : بیکاره

مترادف کاره : کارآمد، موثر، صاحب مقام متضاد کاره : بیکاره

کاره

<hr> مترادف کاروان : قافله، کاربان

مترادف کاروان : قافله، کاربان

کاروان

کاروان خانه

کاروان رو

کاروان زن

<hr> مترادف کاروان سالار : جلودار، ساربان، ساروان، قافله سالار، کاروان کش، نقیب

مترادف کاروان سالار : جلودار، ساربان، ساروان، قافله سالار، کاروان کش، نقیب

کاروان سالار

کاروان سرا

کاروان سرادار

کاروان شکن

کاروان کش

<hr> مترادف کاروانسرا : خان، رباط، کاروان خانه، کاروانگاه، مهمانخانه، اتراقگاه، منزلگاه

مترادف کاروانسرا : خان، رباط، کاروان خانه، کاروانگاه، مهمانخانه، اتراقگاه، منزلگاه

کاروانسرا

کاروانسرادار

کاروانک

کاروانگاه

<hr> مترادف کارورز : کارآموز، تازه کار، نوچه، کارکن، کارگر

مترادف کارورز : کارآموز، تازه کار، نوچه، کارکن، کارگر

کارورز

کاروژول

کارپذیر

<hr> مترادف کارپرداز : پیشکار، عامل، قنسول، کنسول

مترادف کارپرداز : پیشکار، عامل، قنسول، کنسول

کارپرداز

کارپردازی

کارپژوه

کارپیرا

کارپیچ

<hr> برابر پارسی : کار راه انداز

برابر پارسی : کار راه انداز

کارچاق کن

کارک

<hr> مترادف کارکرد : بازده، راندمان، عملکرد، محصول

مترادف کارکرد : بازده، راندمان، عملکرد، محصول

کارکرد

<hr> مترادف کارکرده : مستعمل، کارکشته، مجرب

مترادف کارکرده : مستعمل، کارکشته، مجرب

کارکرده

<hr> مترادف کارکشته : آزموده، خبره، ماهر، مجرب، ورزیده

مترادف کارکشته : آزموده، خبره، ماهر، مجرب، ورزیده

کارکشته

کارکشتگی

<hr> مترادف کارکن : کاری، رنجبر، زحمتکش، کارگر، مسهل، منجز، منضج

مترادف کارکن : کاری، رنجبر، زحمتکش، کارگر، مسهل، منجز، منضج

کارکن

کارکننده

کارکیا

کارکیایی

<hr> مترادف کارگاه : آتلیه، کارخانه، نگارخانه، کارگه

مترادف کارگاه : آتلیه، کارخانه، نگارخانه، کارگه

کارگاه

<hr> مترادف کارگر : زحمتکش، عمله، فعله، ثمربخش، موثر، نافذ، کاری، مزدور، پیشه ور، هنرمند <hr> متضاد کارگر : کارفرما

مترادف کارگر : زحمتکش، عمله، فعله، ثمربخش، موثر، نافذ، کاری، مزدور، پیشه ور، هنرمند متضاد کارگر : کارفرما

کارگر

کارگردان

<hr> مترادف کارگزار : پیشکار، عامل، مامور، مباشر، متولی، ناظر، وکیل

مترادف کارگزار : پیشکار، عامل، مامور، مباشر، متولی، ناظر، وکیل

کارگزار

<hr> مترادف کارگزاری : عاملی، کارگشایی، ماموریت، مباشرت

مترادف کارگزاری : عاملی، کارگشایی، ماموریت، مباشرت

واژه های حرف "ک" - فرهنگ عمید