فرهنگ عمید

گشسب

<hr> مترادف گشن : بارورسازی، جفت جو، فحل، نرخواه

مترادف گشن : بارورسازی، جفت جو، فحل، نرخواه

گشن

گشن خواه

گشن گیری

گشنه

گشنگی

گشنی

گشنیز

گشودن

<hr> مترادف گشوده : باز، مفتوح، وا، گشاده، منبسط

مترادف گشوده : باز، مفتوح، وا، گشاده، منبسط

گشوده

گشودگی

<hr> مترادف گفت : حرف، سخن، قول، گفتار، نطق

مترادف گفت : حرف، سخن، قول، گفتار، نطق

گفت

<hr> مترادف گفتار : بیان، تکلم، سخن، عرض، کلام، گفتمان، گفت، مثل، نطق، واج <hr> متضاد گفتار : شنیدار

مترادف گفتار : بیان، تکلم، سخن، عرض، کلام، گفتمان، گفت، مثل، نطق، واج متضاد گفتار : شنیدار

گفتار

<hr> مترادف گفتن : اظهارداشتن، اعلام کردن، اقرار کردن، به عرض رساندن، بیان کردن، سخن راندن، صحبت کردن، عرض کردن، فرمودن، گپ زدن، گفت وگو کردن، معروض داشتن، نقل کردن، سرودن، نامیدن، پنداشتن، تصور کردن، خیال کردن، فرض کردن، مقال <hr> متضاد گفتن : شنودن، شنیدن

مترادف گفتن : اظهارداشتن، اعلام کردن، اقرار کردن، به عرض رساندن، بیان کردن، سخن راندن، صحبت کردن، عرض کردن، فرمودن، گپ زدن، گفت وگو کردن، معروض داشتن، نقل کردن، سرودن، نامیدن، پنداشتن، تصور کردن، خیال کردن، فرض کردن، مقال متضاد گفتن : شنودن، شنیدن

گفتن

گفتنی

<hr> مترادف گفتگو : سخن، صحبت، گپ، مباحثه، محاوره، مذاکره، مشافهه، مصاحبه، مقال، مکالمه، پچ پچ، خبر، شایعه، آوازه، های وهوی، جدل، قال وقیل، قال ومقال، مجادله

مترادف گفتگو : سخن، صحبت، گپ، مباحثه، محاوره، مذاکره، مشافهه، مصاحبه، مقال، مکالمه، پچ پچ، خبر، شایعه، آوازه، های وهوی، جدل، قال وقیل، قال ومقال، مجادله

گفتگو

<hr> مترادف گل : تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا، جدا، زمین، لای، لجن، وحل | زهر، ورد، داغ <hr> متضاد گل : خار

مترادف گل : تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا، جدا، زمین، لای، لجن، وحل | زهر، ورد، داغ متضاد گل : خار

واژه های حرف "گ" - فرهنگ عمید