فرهنگستان زبان و ادب

<hr> مترادف قتل : ترور، جنایت، قربانی، کشتار، کشتن، هلاک، هلاکت <hr> برابر پارسی : خونریزی، کشتار، کشتن

مترادف قتل : ترور، جنایت، قربانی، کشتار، کشتن، هلاک، هلاکت برابر پارسی : خونریزی، کشتار، کشتن

قتل

قتل سیاسی

قتل ناموسی

قد لگنی

<hr> مترادف قدر : اندازه، ارزش، بها، قیمت، ارج، بزرگی، بلندی، مقام | تقدیر، سرنوشت، قضا، حکم، فرمان، توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر، توان، زور <hr> برابر پارسی : اندازه، اندازه چیزی، توانایی، ارج، گونه

مترادف قدر : اندازه، ارزش، بها، قیمت، ارج، بزرگی، بلندی، مقام | تقدیر، سرنوشت، قضا، حکم، فرمان، توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر، توان، زور برابر پارسی : اندازه، اندازه چیزی، توانایی، ارج، گونه

قدر

قدر ار

قدر اچ

قدر ای

قدر بی

قدر تام

قدر تک فام

قدر جی

قدر حدی

قدر در مقابله

قدر ظاهری

قدر ظاهری تام

قدر عکسی

قدر فوتوالکتریکی

قدر مرئی

قدر مطلق تام

قدر وی

قدر پرتوسنجشی

قدر چشم نگاشتی

قدر کلی

قدر کی

قدر کیو

قدر یو

قدرازمای یکپارچگی

قدرت ارد

قدرت رنگ امیزی

قدرت سائق

قدرت سپاری

قدرت پخشیده

قدرت یونی

قدس الاقداس

<hr> مترادف قدسی : آسمانی، روحانی، ملکوتی

مترادف قدسی : آسمانی، روحانی، ملکوتی

قدسی

قدسی باور

قدسی باوری

قدم راه

قدم یاری

قدمگاه

<hr> مترادف قرار : رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، عادت <hr> برابر پارسی : آرام، آرامش، پیمان، دیدار، شکیب، شکیبایی، نهش، هال، گذاشتن

مترادف قرار : رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، عادت برابر پارسی : آرام، آرامش، پیمان، دیدار، شکیب، شکیبایی، نهش، هال، گذاشتن

واژه های حرف "ق" - فرهنگستان زبان و ادب