واژه نامه بختیاریکا

بلیوستن

بلیک بلیک کردن

بلیگه

بمال

<hr> مترادف بمب : مواد منفجره <hr> برابر پارسی : بمب

مترادف بمب : مواد منفجره برابر پارسی : بمب

بمب

بمبلی

<hr> مترادف بموقع : بجا، بوقت، بهنگام، مناسب <hr> متضاد بموقع : بیگاه <hr> برابر پارسی : بهنگام، به هنگام

مترادف بموقع : بجا، بوقت، بهنگام، مناسب متضاد بموقع : بیگاه برابر پارسی : بهنگام، به هنگام

بموقع

بمیری

<hr> مترادف بن : اصل، بیخ، پی، ریشه، ستاک، انتها، ته، قعر ، اساس، بنیان، بنیاد، پایه، کوپن، قاعده اشکال هندسی <hr> متضاد بن : نوک

مترادف بن : اصل، بیخ، پی، ریشه، ستاک، انتها، ته، قعر ، اساس، بنیان، بنیاد، پایه، کوپن، قاعده اشکال هندسی متضاد بن : نوک

بن

بن بار

بن بالنگک

بن برد بیدن

بن تر

بن توک

بن دوه

بن زم

بن سق

بن نا

بن هلی

بن واز

بن چک

بن چین

بن کندن

<hr> مترادف بنا : بناگر، بنیادگر، پاخیره زن، لادگر، گل کار، معمار، والادگر، سازنده | ساختمان، عمارت، ساخت، ساختن، اساس، بنیان، شالوده، بنیاد، قرار <hr> برابر پارسی : ساختمان، خانه، سرا، سازه، گِلکار | ( بنّا ) والادگر، گِلیگَر

مترادف بنا : بناگر، بنیادگر، پاخیره زن، لادگر، گل کار، معمار، والادگر، سازنده | ساختمان، عمارت، ساخت، ساختن، اساس، بنیان، شالوده، بنیاد، قرار برابر پارسی : ساختمان، خانه، سرا، سازه، گِلکار | ( بنّا ) والادگر، گِلیگَر

بنا

بنا بر حرف

بناد

بنار

<hr> مترادف بنام : بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی <hr> متضاد بنام : گمنام

مترادف بنام : بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی متضاد بنام : گمنام

بنام

<hr> مترادف بناچار : قهر

بناچار

بنتلاق

<hr> مترادف بنجل : به دردنخور، بی ارزش، بی مصرف، ته مانده بساط، متاع وازده، کالای پست، نامرغوب <hr> متضاد بنجل : لوکس

مترادف بنجل : به دردنخور، بی ارزش، بی مصرف، ته مانده بساط، متاع وازده، کالای پست، نامرغوب متضاد بنجل : لوکس

بنجل

بنجو کهی

<hr> مترادف بند : حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه، آز، طمع، یک زوج گاو، حیله

مترادف بند : حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه، آز، طمع، یک زوج گاو، حیله

بند

بند امدن زبان بر اثر ترس

بند او ار

بند اوردن

بند به لنگ

بند به کد

بند به کد بر

بند به کد بریدن

بند به گند

بند تنبان

بند جسته

بند زه اسمو برستن

بند سیزن

<hr> مترادف بند و بست : تبانی، ساخت و پاخت، زدوبند، زمینه سازی، توطئه، توطئه چینی، دسیسه

مترادف بند و بست : تبانی، ساخت و پاخت، زدوبند، زمینه سازی، توطئه، توطئه چینی، دسیسه

واژه های حرف "ب" - واژه نامه بختیاریکا