واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف صدا : آوا، آواز، بانگ، شرفه، صلا، صوت، ندا <hr> برابر پارسی : آوا، آواز، بانگ، سدا

مترادف صدا : آوا، آواز، بانگ، شرفه، صلا، صوت، ندا برابر پارسی : آوا، آواز، بانگ، سدا

صدا

صدا بلند

صدا و تهدید سگ به حمله را گویند

صدا و هوار

صدا کاوی

<hr> برابر پارسی : بانگ زدن، آوازدادن، فراخواندن

برابر پارسی : بانگ زدن، آوازدادن، فراخواندن

صدا کردن

صدا کردن گاو

صدا ی ممتد

صدای بلند

صدای بیموقع

صدای گاو

<hr> مترادف صدقه : بلاگردان، خیر، خیرات، خیریه، تصدق، زکات <hr> برابر پارسی : دردگردان

مترادف صدقه : بلاگردان، خیر، خیرات، خیریه، تصدق، زکات برابر پارسی : دردگردان

صدقه

<hr> مترادف صرع : حمله، غش، ازپای درآمدن <hr> برابر پارسی : سردرد، بی هوشی، سرگیجه

مترادف صرع : حمله، غش، ازپای درآمدن برابر پارسی : سردرد، بی هوشی، سرگیجه

صرع

صرفکاکی

<hr> مترادف صریح : آشکار، بی پرده، رک، روشن، عیان، قطعی، گویا، واضح، رک گو، بالصراحه، صراحتاً <hr> متضاد صریح : غیرصریح <hr> برابر پارسی : آشکارا، بی پرده، رک، روشن

مترادف صریح : آشکار، بی پرده، رک، روشن، عیان، قطعی، گویا، واضح، رک گو، بالصراحه، صراحتاً متضاد صریح : غیرصریح برابر پارسی : آشکارا، بی پرده، رک، روشن

صریح

<hr> برابر پارسی : بد، سخت، دشوار

برابر پارسی : بد، سخت، دشوار

صعب العبور

صفر وند

<hr> مترادف صفرا : تلخه، زرداب، سودا، لو، زرد، زردرنگ <hr> برابر پارسی : زردآب، تلخه، زریر

مترادف صفرا : تلخه، زرداب، سودا، لو، زرد، زردرنگ برابر پارسی : زردآب، تلخه، زریر

صفرا

<hr> مترادف صلا : آوا، آواز، بانگ، صدا، صوت، ندا

مترادف صلا : آوا، آواز، بانگ، صدا، صوت، ندا

صلا

صلا با خو

صلا دار

صلات ظهر

<hr> مترادف صلاح : صوابدید، مصلحت، خوبی، خیر، نیکی، آشتی، صلح، اهلیت، شایستگی <hr> متضاد صلاح : فساد <hr> برابر پارسی : سزاوار، درخور، بایستگی

مترادف صلاح : صوابدید، مصلحت، خوبی، خیر، نیکی، آشتی، صلح، اهلیت، شایستگی متضاد صلاح : فساد برابر پارسی : سزاوار، درخور، بایستگی

صلاح

صلاح اوردن

صلاح نداشتن

صلاح کاری را دیدن

صم زین

<hr> مترادف صمغ : انگم، رزین، سقز <hr> برابر پارسی : شیره درخت، زنج، اَنگُم

مترادف صمغ : انگم، رزین، سقز برابر پارسی : شیره درخت، زنج، اَنگُم

صمغ

صمغ گون

صمغ گون گرمسیری

<hr> برابر پارسی : دمپایی، کفشک

برابر پارسی : دمپایی، کفشک

صندل

صو

صو ترین

صواو خدا

<hr> مترادف صور : بوق، شیپور، نفیر <hr> برابر پارسی : رخ ها، رخسارها، چهره

مترادف صور : بوق، شیپور، نفیر برابر پارسی : رخ ها، رخسارها، چهره

صور

<hr> مترادف صورت : چهره، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت، فرم، لفظ، سیاهه، لیست، پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش <hr> متضاد صورت : معنی <hr> برابر پارسی : روی، چهره، رخسار، رخساره، گونه، مانند

مترادف صورت : چهره، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت، فرم، لفظ، سیاهه، لیست، پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش متضاد صورت : معنی برابر پارسی : روی، چهره، رخسار، رخساره، گونه، مانند

صورت

صورت جوشی

صورت خود را پوشاندن

صورت کردن

صویر

<hr> مترادف صیاد : شکارچی، شکاری، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر <hr> برابر پارسی : نخجیرگیر، دامیار، شکارچی، شکارگر، ماهیگیر

مترادف صیاد : شکارچی، شکاری، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر برابر پارسی : نخجیرگیر، دامیار، شکارچی، شکارگر، ماهیگیر

صیاد

<hr> مترادف صیقلی : براق، جلادار، صاف، نرم

مترادف صیقلی : براق، جلادار، صاف، نرم

واژه های حرف "ص" - واژه نامه بختیاریکا