انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد <hr> معانی دیگر : (با b کوچک هم می توان نوشت) هنگامه، غوغا، قیل و قال، همهمه، هیاهو، ولوله، هرج و مرج، اغتشاش، سر و صدای مردم، محل شلوغ و پر سر و صدا، (کتاب مقدس) شهر بابل (در سرزمین شینار)، هر طرح یا نقشه ی غیر عملی، کار نشدنی، بچه، (امریکا - خودمانی) زن یا دختر جوان، تیکه، مه پاره، (در خطاب به همسر یا معشوقه) عزیزم، جون دلم، آدم زودباور، ساده دل، ببو، بی عرضه، بی تجربه (babe in the woods و babe in arms هم می گویند)

معنی : شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد معانی دیگر : (با b کوچک هم می توان نوشت) هنگامه، غوغا، قیل و قال، همهمه، هیاهو، ولوله، هرج و مرج، اغتشاش، سر و صدای مردم، محل شلوغ و پر سر و صدا، (کتاب مقدس) شهر بابل (در سرزمین شینار)، هر طرح یا نقشه ی غیر عملی، کار نشدنی، بچه، (امریکا - خودمانی) زن یا دختر

babe

babe in arms

babe in the woods

babefest

<hr> معنی : هرج و مرج، اغتشاش، سخن پرقیل و قال، شلوغی، بنای شگرف، طرح خیالی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: babur، (با b کوچک هم می توان نوشت) هنگامه، غوغا، قیل و قال، همهمه، هیاهو، ولوله، سر و صدای مردم، محل شلوغ و پر سر و صدا، (کتاب مقدس) شهر بابل (در سرزمین شینار)، هر طرح یا نقشه ی غیر عملی، کار نشدنی، شهر و برج قدیم بابل

معنی : هرج و مرج، اغتشاش، سخن پرقیل و قال، شلوغی، بنای شگرف، طرح خیالی معانی دیگر : رجوع شود به: babur، (با b کوچک هم می توان نوشت) هنگامه، غوغا، قیل و قال، همهمه، هیاهو، ولوله، سر و صدای مردم، محل شلوغ و پر سر و صدا، (کتاب مقدس) شهر بابل (در سرزمین شینار)، هر طرح یا نقشه ی غیر عملی، کار نشدنی، شهر 

babel

babelfish

babelicious

babes and sucklings

babes in the wood

babesia

babesiasis

<hr> (بیشتر در کانادا) تسمه یا بند چرمی که در بافتن یا بستن (به ویژه ساختن کفش برف پیمایی) به کار می رود، رجوع شود به: babesiasis) texas fever هم می نویسند)

(بیشتر در کانادا) تسمه یا بند چرمی که در بافتن یا بستن (به ویژه ساختن کفش برف پیمایی) به کار می رود، رجوع شود به: babesiasis) texas fever هم می نویسند)

babesiosis

babi

<hr> رجوع شود به: baby's breath، (بیشتر در کانادا) تسمه یا بند چرمی که در بافتن یا بستن (به ویژه ساختن کفش برف پیمایی) به کار می رود

رجوع شود به: baby's breath، (بیشتر در کانادا) تسمه یا بند چرمی که در بافتن یا بستن (به ویژه ساختن کفش برف پیمایی) به کار می رود

babiche

babiism

babinski

babiroussa

<hr> (noun) (جانورشناسی) بابی روسا (babyrousa babyrussa نوعی خوک وحشی آسیای شرقی)

(noun) (جانورشناسی) بابی روسا (babyrousa babyrussa نوعی خوک وحشی آسیای شرقی)

babirusa

<hr> (خوراکپردازی) کیک بابکا (نوعی کیک کشمش دار)، بابیگری، آیین میرزاعلی محمد باب، فرقه ی باب، دین بابی

(خوراکپردازی) کیک بابکا (نوعی کیک کشمش دار)، بابیگری، آیین میرزاعلی محمد باب، فرقه ی باب، دین بابی

babism

babist

<hr> بابو لقب هندی برابربااقا، میرزا، منشی

بابو لقب هندی برابربااقا، میرزا، منشی

baboo

<hr> معنی : عنتر، شکل عجیب و غریب، یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه <hr> معانی دیگر : زبان انگلیسی بد، انگلیسی دست و پا شکسته، (جانورشناسی) عنتر (جنس papio که بومی افریقا و عربستان است)، بوزینه، بابون، اشکال مضحک

معنی : عنتر، شکل عجیب و غریب، یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه معانی دیگر : زبان انگلیسی بد، انگلیسی دست و پا شکسته، (جانورشناسی) عنتر (جنس papio که بومی افریقا و عربستان است)، بوزینه، بابون، اشکال مضحک

baboon

<hr> بوزینه خویی، میمون صفتی

بوزینه خویی، میمون صفتی

baboonery

baboonish

babu

<hr> (هندوستان)، لقب هندی برابر با آقا، میرزا، منشی، جناب، منشی انگلیسی دان، زبان انگلیسی بد، انگلیسی دست و پا شکسته

(هندوستان)، لقب هندی برابر با آقا، میرزا، منشی، جناب، منشی انگلیسی دان، زبان انگلیسی بد، انگلیسی دست و پا شکسته

babu english

<hr> نوزاد، کودک، طفل، بچه، بچه ی کوچک، شیرخواره، نوزاد حیوان، توله، جوجه، وابسته به نوزاد، کودکانه، جوانترین، کوچکترین، خردترین، خردسال ترین، (امریکا - خودمانی) عزیزم، جانم، (عامیانه) شخص، چیز، بچه مانند، بچه ننه، بچه بازی درآوردن، لوس شدن، با کسی مثل کودک رفتار کردن، تر و خشک کردن، توجه کردن، روسری زنانه، لچک

نوزاد، کودک، طفل، بچه، بچه ی کوچک، شیرخواره، نوزاد حیوان، توله، جوجه، وابسته به نوزاد، کودکانه، جوانترین، کوچکترین، خردترین، خردسال ترین، (امریکا - خودمانی) عزیزم، جانم، (عامیانه) شخص، چیز، بچه مانند، بچه ننه، بچه بازی درآوردن، لوس شدن، با کسی مثل کودک رفتار کردن، تر و خشک کردن، توجه کردن، روسری زنا

babushka

<hr> معنی : شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد، بچه، بچه کوچک، نوازش کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا) گوشت گوساله ی پروار (یک ساله یا دوساله)، بچه ی کوچک، شیرخواره، نوزاد حیوان، توله، جوجه، وابسته به نوزاد، کودکانه، جوانترین، کوچکترین، خردترین، خردسال ترین، (امریکا - خودمانی) عزیزم، جانم، (عامیانه) شخص، چیز، بچه مانند، بچه ننه، بچه بازی درآوردن، لوس شدن، با کسی مثل کودک رفتار کردن، تر و خشک کردن، توجه کردن، مانند کودک رفتار کردن

معنی : شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد، بچه، بچه کوچک، نوازش کردن معانی دیگر : (امریکا) گوشت گوساله ی پروار (یک ساله یا دوساله)، بچه ی کوچک، شیرخواره، نوزاد حیوان، توله، جوجه، وابسته به نوزاد، کودکانه، جوانترین، کوچکترین، خردترین، خردسال ترین، (امریکا - خودمانی) عزیزم، جانم، (عامیانه) شخص، چیز، ب

baby

baby blue

baby blues

baby boom

<hr> (امریکا) متعلق به نسل بعد از جنگ جهانی دوم که دوران ازدیاد زاد و ولد در امریکا (baby boom) بود

(امریکا) متعلق به نسل بعد از جنگ جهانی دوم که دوران ازدیاد زاد و ولد در امریکا (baby boom) بود

baby boomer

baby bottle

baby buggy

<hr> (امریکا) کالسکه ی بچه، صندلی چرخدار بچه (baby buggy هم می گویند)

(امریکا) کالسکه ی بچه، صندلی چرخدار بچه (baby buggy هم می گویند)

baby carriage

baby carrots

baby catcher

baby crib

baby elephant

baby face

<hr> محل نگهداری کودکان پرورشگاه کودکان

محل نگهداری کودکان پرورشگاه کودکان

baby farm

baby farmer

baby fat

<hr> پیانوی بزرگ (ولی کوچکتر از حد متعارف با طول پنج فوت)

پیانوی بزرگ (ولی کوچکتر از حد متعارف با طول پنج فوت)

baby grand

baby kisser

baby maker

baby minder

<hr> (در غیاب والدین) بچه داری کردن، از بچه های دیگران نگهداری کردن، للگی کردن، بچه داری کردن درغیاب والدینشان، از بچه نگاهداری کردن

(در غیاب والدین) بچه داری کردن، از بچه های دیگران نگهداری کردن، للگی کردن، بچه داری کردن درغیاب والدینشان، از بچه نگاهداری کردن

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی