انگلیسی به انگلیسی

<hr> شهر دالاس (در ایالت تگزاس - امریکا)

شهر دالاس (در ایالت تگزاس - امریکا)

dallas

dallas cowboys

dallas morning news

<hr> تنداب (به ویژه رودی که در دره ی باریک و سنگی و پرشیبی روان باشد)

تنداب (به ویژه رودی که در دره ی باریک و سنگی و پرشیبی روان باشد)

dalles

<hr> معنی : تفریح و بازی از روی هوسرانی <hr> معانی دیگر : لاسیدن، سرسری گرفتن، طفره، انفاق تدافعی

معنی : تفریح و بازی از روی هوسرانی معانی دیگر : لاسیدن، سرسری گرفتن، طفره، انفاق تدافعی

dalliance

dallier

<hr> معنی : تاخیر کردن، وقت را ببازی گذراندن، طفره زدن <hr> معانی دیگر : لاسیدن، لاس زدن، (با: with) به بازی گرفتن، دست انداختن، بازی دادن، جدی نگرفتن، سرسری گرفتن، وقت تلف کردن، به بطالت گذراندن، فس فس کردن، پا به پا کردن

معنی : تاخیر کردن، وقت را ببازی گذراندن، طفره زدن معانی دیگر : لاسیدن، لاس زدن، (با: with) به بازی گرفتن، دست انداختن، بازی دادن، جدی نگرفتن، سرسری گرفتن، وقت تلف کردن، به بطالت گذراندن، فس فس کردن، پا به پا کردن

dally

dally with an idea

<hr> ناحیه ی دالماشیا (دالماسی) در کرانه ی دریای آدریاتیک و بخشی از جمهوری کرواسی

ناحیه ی دالماشیا (دالماسی) در کرانه ی دریای آدریاتیک و بخشی از جمهوری کرواسی

dalmatia

<hr> وابسته به ناحیه ی دالماشیا (دالماسی dalmatia) و مردم آن، زبان دالماسی (از شاخه ی رومانس که سابقا در دالماشیا تکلم می شد)، اهل دالماسی ج، نوعی سگ بزرگ

وابسته به ناحیه ی دالماشیا (دالماسی dalmatia) و مردم آن، زبان دالماسی (از شاخه ی رومانس که سابقا در دالماشیا تکلم می شد)، اهل دالماسی ج، نوعی سگ بزرگ

dalmatian

<hr> خرقه (روپوش گشاد با آستین کوتاه که اسقف ها و مطران ها می پوشند)

خرقه (روپوش گشاد با آستین کوتاه که اسقف ها و مطران ها می پوشند)

dalmatic

dalnet

<hr> رجوع شود به: atomic mass unit، جان دالتون (شیمی دان انگلیسی)

رجوع شود به: atomic mass unit، جان دالتون (شیمی دان انگلیسی)

dalton

dalton's law

dalton's law of partial pressure

daltonian

daltonic

<hr> (پزشکی) کور رنگی (به ویژه در مورد رنگ های سرخ و زرد و سبز)، دالتونیسم، فقدان قوه تشخیصرنگ قرمز

(پزشکی) کور رنگی (به ویژه در مورد رنگ های سرخ و زرد و سبز)، دالتونیسم، فقدان قوه تشخیصرنگ قرمز

daltonism

daltrey

<hr> معنی : بند، سیل گیر، سد، اب بند، سد ساختن، مانع شدن یاایجاد مانع کردن، محدود کردن <hr> معانی دیگر : بنداب، دریاچه ی پشت سد، آب سد، (معمولا با: up یا back) سد ساختن، (مجرا را) گرفتن، بستن، (مجازی) بندآوردن، جلوگیری کردن، (هرچیز سد مانند) مانع، جلوبست، بازدار، راه بند، (دندان سازی) ورقه ی لاستیکی که برای خشک نگهداشتن دندان به کار می رود، (چهارپایان) مادر

معنی : بند، سیل گیر، سد، اب بند، سد ساختن، مانع شدن یاایجاد مانع کردن، محدود کردن معانی دیگر : بنداب، دریاچه ی پشت سد، آب سد، (معمولا با: up یا back) سد ساختن، (مجرا را) گرفتن، بستن، (مجازی) بندآوردن، جلوگیری کردن، (هرچیز سد مانند) مانع، جلوبست، بازدار، راه بند، (دندان سازی) ورقه ی لاستیکی که برای خ

dam breaker

<hr> معنی : خسارت، خرابی، زیان، ضرر، اسیب، خدشه، خلل، خسران، گزنده، خسارت وارد کردن، ضایع کردن، عیب دار کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، زیان زدن، معیوب کردن، لطمه زدن به، خسارت وارد اوردن <hr> معانی دیگر : آسیب، گزند، صدمه، لطمه، گزایش، آهومندی، (حقوق - جمع) خسارت (خسارات)، وجه الخساره، تاوان، غرامت، آسیب زدن، گزند زدن، گزاییدن، آهومند کردن، لطمه زدن، صدمه زدن، (عامیانه) هزینه، خرج، خسارت بار آوردن، زیان وارد آوردن، زیان زدن <hr> damage(s) زیان، تاوان، لطمه، غرامت ممانعت از حق، مزاحمت، خسارت وارد اوردن قانون ـ فقه : معیوب کردن صدمه زدن

معنی : خسارت، خرابی، زیان، ضرر، اسیب، خدشه، خلل، خسران، گزنده، خسارت وارد کردن، ضایع کردن، عیب دار کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، زیان زدن، معیوب کردن، لطمه زدن به، خسارت وارد اوردن معانی دیگر : آسیب، گزند، صدمه، لطمه، گزایش، آهومندی، (حقوق - جمع) خسارت (خسارات)، وجه الخساره، تاوان، غرامت، آسیب زدن،

damage

damage calculation

damage insurance

<hr> خسارت بردار، قابل زیان دیدن، خراب شدنی

خسارت بردار، قابل زیان دیدن، خراب شدنی

damageable

<hr> معنی : ضایع، معیوب، مختل <hr> معانی دیگر : خسارت دیده

معنی : ضایع، معیوب، مختل معانی دیگر : خسارت دیده

damaged

damaged his reputation

damager

<hr> معنی : ضایعات <hr> معانی دیگر : بازرگانى : خسارات

معنی : ضایعات معانی دیگر : بازرگانى : خسارات

damages

damages claim

<hr> معنی : مضر، اسیب اور، زیان اور و مضر، خسارت اور <hr> معانی دیگر : اسیب اور، زیان اور و مضر، خسارت اور

معنی : مضر، اسیب اور، زیان اور و مضر، خسارت اور معانی دیگر : اسیب اور، زیان اور و مضر، خسارت اور

damaging

damaging each other

damagingly

<hr> (از ریشه ی عربی) رجوع شود به: hyrax، ونک شامی

(از ریشه ی عربی) رجوع شود به: hyrax، ونک شامی

daman

damar

damara

<hr> معنی : دمشقی، شامی، زرنشان کردن <hr> معانی دیگر : وابسته به شهر دمشق و مردم آن، اهل دمشق، (حرف کوچک) آهن را با طلا یا نقره آذین کردن، (آهن را) طلا کاری کردن، (حرف کوچک) آهن طلاکاری شده (یا نقره کاری شده)، زرنشان، مرصع، مرصع کردن

معنی : دمشقی، شامی، زرنشان کردن معانی دیگر : وابسته به شهر دمشق و مردم آن، اهل دمشق، (حرف کوچک) آهن را با طلا یا نقره آذین کردن، (آهن را) طلا کاری کردن، (حرف کوچک) آهن طلاکاری شده (یا نقره کاری شده)، زرنشان، مرصع، مرصع کردن

damascene

<hr> معنی : دمشق <hr> معانی دیگر : شهر دمشق (پایتخت سوریه)

معنی : دمشق معانی دیگر : شهر دمشق (پایتخت سوریه)

damascus

<hr> پولاد دمشق (پولاد سخت و خمش پذیر و موج دار که از آن شمشیر می ساختند)، پولاد حلب، پولاد حلب پولاد خمپذیر

پولاد دمشق (پولاد سخت و خمش پذیر و موج دار که از آن شمشیر می ساختند)، پولاد حلب، پولاد حلب پولاد خمپذیر

damascus steel

<hr> معنی : گلدار کردن <hr> معانی دیگر : (پارچه ی موج دار پنبه ای یا ابریشمی ضخیم برای رومیزی و رومبلی و غیره) حریر موج دار، پارچه ی دمشقی، قناویز، پولاد خم پذیر و موج دار (damascus steel هم می گویند)، موج ها و شیارهای این گونه پولاد، قرمز، صورتی و سرخ، (در اصل) دمشقی، وابسته به شهر دمشق، پولادین، ساخته شده از پولاد دمشق، (با طرح گل و بته یا طرح موجی) آراستن، حریر گلدار ومشجر

معنی : گلدار کردن معانی دیگر : (پارچه ی موج دار پنبه ای یا ابریشمی ضخیم برای رومیزی و رومبلی و غیره) حریر موج دار، پارچه ی دمشقی، قناویز، پولاد خم پذیر و موج دار (damascus steel هم می گویند)، موج ها و شیارهای این گونه پولاد، قرمز، صورتی و سرخ، (در اصل) دمشقی، وابسته به شهر دمشق، پولادین، ساخته شده ا

damask

<hr> معنی : گل محمدی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل محمدی (rosa damascena که از آن عطر و گلاب می گیرند)، گل محمدی <hr> damask(or damascus) rose گل گلاب

معنی : گل محمدی معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل محمدی (rosa damascena که از آن عطر و گلاب می گیرند)، گل محمدی damask(or damascus) rose گل گلاب

damask rose

<hr> رجوع شود به: damascus steel، پولادابداریاموجدار

رجوع شود به: damascus steel، پولادابداریاموجدار

damask steel

<hr> معنی : خانم، کدبانو، بانو، مادام، بیبی، مدیره <hr> معانی دیگر : (انگلیس - حرف بزرگ) عنوان خانمی که به او نشان knighthood اعطا شده است، دیم، (امریکا - عامیانه) زن، دختر، (در اصل - حرف بزرگ) کدبانو، بانوی کاخ، (زن مسن و با تجربه) عاقله زن، (انگلیس) عنوان قانونی همسر بارونت یا نایت (knight)

معنی : خانم، کدبانو، بانو، مادام، بیبی، مدیره معانی دیگر : (انگلیس - حرف بزرگ) عنوان خانمی که به او نشان knighthood اعطا شده است، دیم، (امریکا - عامیانه) زن، دختر، (در اصل - حرف بزرگ) کدبانو، بانوی کاخ، (زن مسن و با تجربه) عاقله زن، (انگلیس) عنوان قانونی همسر بارونت یا نایت (knight)

واژه های حرف "d" - انگلیسی به انگلیسی