انگلیسی به انگلیسی

has the upper hand

has things to do

has to

has to do with

has to sleep on it

has up his sleeve

has very slim chances of success

has vision

has wheels

hasbian

hasbro

<hr> (خوراک آلمانی) خوراک گوشت خرگوش

(خوراک آلمانی) خوراک گوشت خرگوش

hasenpfeffer

<hr> معنی : مخلوط، امیزش، خورش، ادم کودن، ریزه ریزه کردن، خرد کردن، مخلوط کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) افتضاح کردن، (بسیار) بد انجام دادن، قاتی پاتی کردن، (گوشت یا سبزیجات) خرد کردن، ریزریز کردن، خوراک گوشت خرد کرده و سبزیجات، آمیزه ای از چیزهای مستعمل یا قبلا گفته شده، هر چیز قاتی پاتی، شله قلمکار، درهم و برهم، (امریکا- عامیانه) پیشخدمتی کردن (به ویژه در ناهارخوری دانشجویان)، (خودمانی) حشیش، گوشت وسبزه های پخته که باهم بیامیزند

معنی : مخلوط، امیزش، خورش، ادم کودن، ریزه ریزه کردن، خرد کردن، مخلوط کردن معانی دیگر : (عامیانه) افتضاح کردن، (بسیار) بد انجام دادن، قاتی پاتی کردن، (گوشت یا سبزیجات) خرد کردن، ریزریز کردن، خوراک گوشت خرد کرده و سبزیجات، آمیزه ای از چیزهای مستعمل یا قبلا گفته شده، هر چیز قاتی پاتی، شله قلمکار، درهم 

hash

hash brown potatoes

<hr> (خوراکپزی) سیب زمینی ریز کرده و سرخ شده (hashed browns هم می گویند)

(خوراکپزی) سیب زمینی ریز کرده و سرخ شده (hashed browns هم می گویند)

hash browns

hash function

<hr> (امریکا - عامیانه) رستوران ارزان

(امریکا - عامیانه) رستوران ارزان

hash house

<hr> (عامیانه) به تفصیل مورد بحث قرار دادن، جزئیات را مورد مذاکره قرار دادن

(عامیانه) به تفصیل مورد بحث قرار دادن، جزئیات را مورد مذاکره قرار دادن

hash over

hasheesh

hashemi rafsanjani

hashemite

hasher

hashimoto

hashimoto's thyroiditis

hashioki

<hr> معنی : حشیش، بنگ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) حشیش (hasheesh هم می نویسند)، hasheesh حشیش

معنی : حشیش، بنگ معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) حشیش (hasheesh هم می نویسند)، hasheesh حشیش

hashish

hashmona'im

hashomer organization

hasid

hasidic

hasidic garb

hasidic rabbi

hasidic song festival

hasidism

haskalah

<hr> دل و جگر و شش (خوک یا گوسفند یا گاو و غیره)، جگر و دل و قلوه، گوشت کبابی

دل و جگر و شش (خوک یا گوسفند یا گاو و غیره)، جگر و دل و قلوه، گوشت کبابی

haslet

hasmonean

hasmonean insurrection

hasmoneans

hasn't

hasn't got a leg to stand on

hasn't slept a wink

hasner

hasner's valve

<hr> معنی : قرقره، ماسوره، چفت، کلاف، ماکو، دور چیزی پیچیدن، چفتی کردن، چفت کردن، بستن <hr> معانی دیگر : جفت (در و پنجره)

معنی : قرقره، ماسوره، چفت، کلاف، ماکو، دور چیزی پیچیدن، چفتی کردن، چفت کردن، بستن معانی دیگر : جفت (در و پنجره)

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی