انگلیسی به انگلیسی

<hr> (داروسازی) ایبو پروفین (داروی دردکش و تب زدا به فرمول c13h18o2)

(داروسازی) ایبو پروفین (داروی دردکش و تب زدا به فرمول c13h18o2)

ibuprofen

<hr> ic_ پسوند:، (صفت ساز) وابسته به، - ی، از [volcanic]، ناشی از [anaerobic]، دارای، - ساز [dactylic]، (شیمی) گرفته شده از [nitric]، مدار مجتمع، اى سى علوم مهندسى : حالت اولیه

ic_ پسوند:، (صفت ساز) وابسته به، - ی، از [volcanic]، ناشی از [anaerobic]، دارای، - ساز [dactylic]، (شیمی) گرفته شده از [nitric]، مدار مجتمع، اى سى علوم مهندسى : حالت اولیه

<hr> ical_ پسوند: به برخی واژه های مختوم به -ic معنی دیگری می دهد [economical و economic یا historical و historic]

ical_ پسوند: به برخی واژه های مختوم به -ic معنی دیگری می دهد [economical و economic یا historical و historic]

ical

icann

<hr> (اسطوره ی یونان) ایکاروس (پسر ددالوس که با بال های مومی از جزیره ی کرت فرار کرد ولی ایکاروس زیاد اوج گرفت و بال هایش آب شد و در دریا غرق گردید)، افسانه یونان ایکاروس پسر دالوس

(اسطوره ی یونان) ایکاروس (پسر ددالوس که با بال های مومی از جزیره ی کرت فرار کرد ولی ایکاروس زیاد اوج گرفت و بال هایش آب شد و در دریا غرق گردید)، افسانه یونان ایکاروس پسر دالوس

icarus

<hr> مخفف: موشک قاره پیما

icbm

<hr> مخفف: (امریکا) اداره ی سرپرستی بازرگانی میان ایالت ها

مخفف: (امریکا) اداره ی سرپرستی بازرگانی میان ایالت ها

<hr> معنی : یخ، خونسردی و بی اعتنایی، شکر پوش کردن، منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن <hr> معانی دیگر : هسر، لایه ی یخ، تکه ی یخ، یخپاره، هر چیز یخ مانند، (رفتار و روش و غیره) سردی، یخ زدن، ماسیدن، بستناک شدن، فسردن (معمولا با: up یا over)، یخپوش کردن یا شدن، پوشیده از یخ کردن یا شدن، یخ انداختن در، در یخ گذاشتن، قطعی کردن، (انگلیس) بستنی، (امریکا) بستنی آب میوه (بدون شیر یا خامه)، (خودمانی) الماس، (امریکا - خودمانی) بازار سیاه بلیط تئاتر و سینما و غیره، رشوه ی پرداختی به مدیر تماشاخانه و (غیره)، ساره، (امریکا - خودمانی) کشتن، مخفف:، ایسلند، ی&nbsp;بستن، سردی، خونسردی و بی اعتنایی <hr> ice _ پسوند: وضع، حالت، - ت، - ی [justice یا malice]

معنی : یخ، خونسردی و بی اعتنایی، شکر پوش کردن، منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن معانی دیگر : هسر، لایه ی یخ، تکه ی یخ، یخپاره، هر چیز یخ مانند، (رفتار و روش و غیره) سردی، یخ زدن، ماسیدن، بستناک شدن، فسردن (معمولا با: up یا over)، یخپوش کردن یا شدن، پوشیده از یخ کردن یا شدن، یخ انداختن در، در یخ گذاشتن

ice accretion

<hr> دوران یخبندان، عصر یخ (رجوع شود به: glacial epoch)، دوره ی، دوره یخبندان دوره ء ی

دوران یخبندان، عصر یخ (رجوع شود به: glacial epoch)، دوره ی، دوره یخبندان دوره ء ی

ice age

<hr> (پزشکی) کیسه ی یخ (کیسه ی پلاستیکی که در آن یخاب می ریزند - برای کاستن تب و غیره)، کیسه ی

(پزشکی) کیسه ی یخ (کیسه ی پلاستیکی که در آن یخاب می ریزند - برای کاستن تب و غیره)، کیسه ی

ice bag

ice blue

ice bucket

<hr> معنی : کیسه یخ، یخپهنه، قله یخی <hr> معانی دیگر : قله یخی، ی&nbsp;پهنه، طب کیسه ی، (در یخرودها - توده ی یخ که به آهستگی در حال پراکنده شدن در چند جهت است) یخ پهنه، یخ کله

معنی : کیسه یخ، یخپهنه، قله یخی معانی دیگر : قله یخی، ی پهنه، طب کیسه ی، (در یخرودها - توده ی یخ که به آهستگی در حال پراکنده شدن در چند جهت است) یخ پهنه، یخ کله

ice cap

ice cave

ice coffee

<hr> بسیار سرد، مثل یخ، فوق العاده سرد

بسیار سرد، مثل یخ، فوق العاده سرد

ice cold

<hr> معنی : بستنی <hr> معانی دیگر : بستنی بستنی

معنی : بستنی معانی دیگر : بستنی بستنی

ice cream

ice cream bar

ice cream bar on a stick

ice cream cake

ice cream colors

ice cream cone

ice cream soda

ice cream sundae

ice cream truck

ice creams

ice crystal

ice cube

<hr> معنی : یخزار، یخشناور <hr> معانی دیگر : (بخشی از دریا که دارای یخ شناور زیاد است) یخکوه زار، یخزار (دریایی) توده ی یخ های شناور، سرزمین یخی، ی&nbsp;شناور ی&nbsp; زار، یخستان

معنی : یخزار، یخشناور معانی دیگر : (بخشی از دریا که دارای یخ شناور زیاد است) یخکوه زار، یخزار (دریایی) توده ی یخ های شناور، سرزمین یخی، ی شناور ی زار، یخستان

ice field

<hr> (یک تکه یخ شناور بزرگ یا کوچک) یخپاره

(یک تکه یخ شناور بزرگ یا کوچک) یخپاره

ice floe

ice free

ice hockey

ice lolly

<hr> بستنی کم چربی، یخشیر

ice milk

<hr> کیسه ی یخ (کیسه ی پلاستیکی که از یخاب پر می کنند و برای رفع درد یا ورم به کار می برند)

کیسه ی یخ (کیسه ی پلاستیکی که از یخاب پر می کنند و برای رفع درد یا ورم به کار می برند)

ice pack

<hr> معنی : چکش یخشکن، یخ خرد کن <hr> معانی دیگر : چکش یخ شکن، یخ تیشه، ی&nbsp; خرد کن، چکش ی&nbsp;شکن

معنی : چکش یخشکن، یخ خرد کن معانی دیگر : چکش یخ شکن، یخ تیشه، ی خرد کن، چکش ی شکن

ice pick

ice pop

ice rink

<hr> (لایه ی کلفتی از یخ که ناحیه ی بزرگی را پوشانده باشد مثلا در عصر یخ) یخ پهنه، یخلایه

(لایه ی کلفتی از یخ که ناحیه ی بزرگی را پوشانده باشد مثلا در عصر یخ) یخ پهنه، یخلایه

ice sheet

<hr> (توده ی انبوهی از تکه های یخ که در راستای کرانه های قطبی در ته دریا قرار دارد و شاخه های آن تا سطح آب می رسد) سکوی یخی، یخ سکو

(توده ی انبوهی از تکه های یخ که در راستای کرانه های قطبی در ته دریا قرار دارد و شاخه های آن تا سطح آب می رسد) سکوی یخی، یخ سکو

ice shelf

<hr> کفش اسکی روی یخ، کفش پاتیناژ، روی ی&nbsp; اسکی کردن، اسکی روی ی، روی یخ اسکی کردن، یخسکی (یخ اسکی) کردن، پاتیناژ کردن ice skater

کفش اسکی روی یخ، کفش پاتیناژ، روی ی اسکی کردن، اسکی روی ی، روی یخ اسکی کردن، یخسکی (یخ اسکی) کردن، پاتیناژ کردن ice skater

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی