انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : ازردن، پاره کردن، دریدن، مجروح کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد پوست و گوشت بدن) دریدن (به طور ناهموار)، لته دار کردن، لت وپار کردن، ریش کردن، پاره پاره کردن، (احساسات و غیره) جریحه دار کردن، آزردن، عذاب دادن، ریش ریش، چاک چاک، زخمی (بیشتر می گویند: lacerated)، لخت

معنی : ازردن، پاره کردن، دریدن، مجروح کردن معانی دیگر : (به ویژه در مورد پوست و گوشت بدن) دریدن (به طور ناهموار)، لته دار کردن، لت وپار کردن، ریش کردن، پاره پاره کردن، (احساسات و غیره) جریحه دار کردن، آزردن، عذاب دادن، ریش ریش، چاک چاک، زخمی (بیشتر می گویند: lacerated)، لخت

lacerate

<hr> معنی : مجروح <hr> معانی دیگر : دریده، ریش، آزرده، دل آزرده، خاطر آزرده، قلب مجروح

معنی : مجروح معانی دیگر : دریده، ریش، آزرده، دل آزرده، خاطر آزرده، قلب مجروح

lacerated

<hr> معنی : دریدگی، پارگی <hr> معانی دیگر : عمل دریدن، لت وپار سازی

معنی : دریدگی، پارگی معانی دیگر : عمل دریدن، لت وپار سازی

laceration

lacerative

lacertian

<hr> بزمجگان تیره بزمجه یا مارمولک

بزمجگان تیره بزمجه یا مارمولک

lacertidae

<hr> رجوع شود به: saurian، شبیه مارمولک، مارمولک

رجوع شود به: saurian، شبیه مارمولک، مارمولک

lacertilian

laceups

lacewing

<hr> تزئین جامه با تور و قیطان، توردوزی

تزئین جامه با تور و قیطان، توردوزی

lacework

<hr> معنی : قصور، غفلت، تنبلی، سهل انگاری <hr> معانی دیگر : (حقوق) قصور، نکول

معنی : قصور، غفلت، تنبلی، سهل انگاری معانی دیگر : (حقوق) قصور، نکول

laches

<hr> (اسطوره ی یونان و روم) لکی سیس (یکی از سه خواهری که طول عمر انسان را تعیین می کنند)

(اسطوره ی یونان و روم) لکی سیس (یکی از سه خواهری که طول عمر انسان را تعیین می کنند)

lachesis

lachrimal

lachrimose

<hr> معنی : استخوان اشکی چشم، اشکی، اشک اور، کیسه اشک، ویژه اشک <hr> معانی دیگر : اشک مانند، اشکسان، اشک آور، اشکین، رجوع شود به: lacrimal، lacrimal تش

معنی : استخوان اشکی چشم، اشکی، اشک اور، کیسه اشک، ویژه اشک معانی دیگر : اشک مانند، اشکسان، اشک آور، اشکین، رجوع شود به: lacrimal، lacrimal تش

lachrymal

lachrymal bone

lachrymal gland

lachrymal sac

<hr> ریزش اشک، جریان اشک، اشک ریزى

ریزش اشک، جریان اشک، اشک ریزى

lachrymation

<hr> معنی : گاز اشک اور، ماده اشک اور <hr> معانی دیگر : اشک آور (مثلا گاز اشک آور)، اشک انگیز، اشک زا، lacrimator گاز اشک اور

معنی : گاز اشک اور، ماده اشک اور معانی دیگر : اشک آور (مثلا گاز اشک آور)، اشک انگیز، اشک زا، lacrimator گاز اشک اور

lachrymator

<hr> تنگ اشک (تنگ های کوچکی که در گورهای روم باستان یافت می شود و سابقا می پنداشتند که برای گردآوری اشک عزاداران بوده است)، اشکی، اشک آور، اشک خیز، اشک نگاه دار، اشک دان

تنگ اشک (تنگ های کوچکی که در گورهای روم باستان یافت می شود و سابقا می پنداشتند که برای گردآوری اشک عزاداران بوده است)، اشکی، اشک آور، اشک خیز، اشک نگاه دار، اشک دان

lachrymatory

<hr> معنی : اشکی، اشکبار، اشک زا، غصه دار <hr> معانی دیگر : پراشک، زود گریه، اهل گریه و زاری، زود اشک، غم انگیز، اشک انگیز، گریه آور، گریه ناک، اشک آور

معنی : اشکی، اشکبار، اشک زا، غصه دار معانی دیگر : پراشک، زود گریه، اهل گریه و زاری، زود اشک، غم انگیز، اشک انگیز، گریه آور، گریه ناک، اشک آور

lachrymose

<hr> حالت یا ویژگی توری دوزی یا ملیله دوزی، یراق دوزی شدگی (رجوع شود به: lace)

حالت یا ویژگی توری دوزی یا ملیله دوزی، یراق دوزی شدگی (رجوع شود به: lace)

laciness

<hr> معنی : ملیله دوزی، یراق، توری، یراق دوزی <hr> معانی دیگر : عمل بندزدن (به کفش و غیره)، بنددار کردن، کتک، گوشمالی، بند (مثلا بند کفش یا بند تنبان)، ریسمان، قیطان، زردوزی

معنی : ملیله دوزی، یراق، توری، یراق دوزی معانی دیگر : عمل بندزدن (به کفش و غیره)، بنددار کردن، کتک، گوشمالی، بند (مثلا بند کفش یا بند تنبان)، ریسمان، قیطان، زردوزی

lacing

<hr> معنی : شکافته، چاک دار، دندانه دار، حاشیه دار <hr> معانی دیگر : کناره دار، laciniated چاک دار

معنی : شکافته، چاک دار، دندانه دار، حاشیه دار معانی دیگر : کناره دار، laciniated چاک دار

laciniate

<hr> laciniate چاک دار، دندانه دار، شکافته، حاشیه دار

laciniate چاک دار، دندانه دار، شکافته، حاشیه دار

laciniated

<hr> معنی : عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج، نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن <hr> معانی دیگر : کمبود، کمداشت، کمبود داشتن، کسرداشتن، ناداشت، نایابی، (با: in یا for یا of) نیاز داشتن، بی بهره بودن، پیشوند: کم دار، دارای کمبود، ندار، بی - [lackluster]

معنی : عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج، نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن معانی دیگر : کمبود، کمداشت، کمبود داشتن، کسرداشتن، ناداشت، نایابی، (با: in یا for یا of) نیاز داشتن، بی بهره بودن، پیشوند: کم دار، دارای کمبود، ندار، بی - [lackluster]

lack

lack expression

lack for nothing

lack of competence

lack of concern

lack of control

lack of cooperation

lack of coordination

lack of deeds

lack of envy

lack of faith

lack of fluids

lack of funding

lack of knowledge

lack of money

lack of motherly love

lack of quorum

lack of rain

lack of skill

<hr> معنی : بی حال، بی اشتیاق، نازدار <hr> معانی دیگر : بی علاقه، وارفته

معنی : بی حال، بی اشتیاق، نازدار معانی دیگر : بی علاقه، وارفته

واژه های حرف "l" - انگلیسی به انگلیسی