انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : رادیان، زاویه مرکزی قوس دایره، واحد اندازه گیری سطح زاویه دار <hr> معانی دیگر : (یکان زاویه برابر با 57/29 درجه) رادیان

معنی : رادیان، زاویه مرکزی قوس دایره، واحد اندازه گیری سطح زاویه دار معانی دیگر : (یکان زاویه برابر با 57/29 درجه) رادیان

radian

<hr> معنی : پرتو، درخشندگی، تشعشع، تابندگی، پرتو افکنی، شید <hr> معانی دیگر : درخشش، رخشندگی، تابش، radiancy شید

معنی : پرتو، درخشندگی، تشعشع، تابندگی، پرتو افکنی، شید معانی دیگر : درخشش، رخشندگی، تابش، radiancy شید

radiance

<hr> معنی : پرتو، درخشندگی، تشعشع، تابندگی، پرتو افکنی، شید <hr> معانی دیگر : radiance شید

معنی : پرتو، درخشندگی، تشعشع، تابندگی، پرتو افکنی، شید معانی دیگر : radiance شید

radiancy

<hr> معنی : متشعشع، تابناک، ساطع، درخشنده، شعاعی، پر جلا <hr> معانی دیگر : درخشان، تابنده، پرشید، پرنور، نورانی، فروزان، رخشنده، رخشا، شاد و خرم، پر طراوت، پرتاوی، منبع نور، (نجوم) منبع شهاب ها، شهاب چشمه، شهابزا

معنی : متشعشع، تابناک، ساطع، درخشنده، شعاعی، پر جلا معانی دیگر : درخشان، تابنده، پرشید، پرنور، نورانی، فروزان، رخشنده، رخشا، شاد و خرم، پر طراوت، پرتاوی، منبع نور، (نجوم) منبع شهاب ها، شهاب چشمه، شهابزا

radiant

<hr> انرژی تشعشعی، کارمایه ی تابشی (مانند انرژی گرما یا نور یا اشعه ی ایکس)، کارمایه ی موجی، نیروی موجی

انرژی تشعشعی، کارمایه ی تابشی (مانند انرژی گرما یا نور یا اشعه ی ایکس)، کارمایه ی موجی، نیروی موجی

radiant energy

<hr> (میزان عبور انرژی تابشی از محل خاص) رخش گذری، درجه نشر و تراوش نیروی موجی

(میزان عبور انرژی تابشی از محل خاص) رخش گذری، درجه نشر و تراوش نیروی موجی

radiant flux

<hr> گرمایی که پرتووارازجسمی بیرون اید، گرمای تابنده

گرمایی که پرتووارازجسمی بیرون اید، گرمای تابنده

radiant heat

radiant smile

radiant with joy

<hr> بطورپرتوافگن یاتابان، بطورمتشعشع، تشعشع، بطورمنشعب، پرتووار

بطورپرتوافگن یاتابان، بطورمتشعشع، تشعشع، بطورمنشعب، پرتووار

radiantly

<hr> معنی : متشعشع، پرتو افکندن، تابیدن، شعاع افکندن، متشعشع شدن <hr> معانی دیگر : (اشعه یا امواج نوری یا حرارتی بیرون دادن) تابیدن، درخشیدن، رخشیدن، ساطع کردن یا شدن، رخشا کردن یا شدن، (مثل شعاع های دایره) از مرکز به اطراف پراکنده شدن، (از یک نقطه) منشعب شدن، پرتوی کردن یا شدن، پرافکن کردن یا شدن، (محبت و شادی و غیره) تراویدن، (مجازی) باریدن، تجلی کردن، رجوع شود به: radial، (گیاه شناسی) دارای گل پرتوی (یا شعاعی)، گل پرتوی

معنی : متشعشع، پرتو افکندن، تابیدن، شعاع افکندن، متشعشع شدن معانی دیگر : (اشعه یا امواج نوری یا حرارتی بیرون دادن) تابیدن، درخشیدن، رخشیدن، ساطع کردن یا شدن، رخشا کردن یا شدن، (مثل شعاع های دایره) از مرکز به اطراف پراکنده شدن، (از یک نقطه) منشعب شدن، پرتوی کردن یا شدن، پرافکن کردن یا شدن، (محبت و شا

radiate

radiates integrity

<hr> معنی : تابش، جلا، تشعشع <hr> معانی دیگر : (برون فرستی نور یا گرما به صورت دانه یا موج) تابش، رخش، رخشش، ساطع شدگی، بارش، (اشعه یا نور یا حرارت فرستاده شده از طریق تابش) نوررخش، پرتو، گرمارخش، انرژی تابشی، (فیزیک هسته ای) تابشگری، برتابش، (طرح یا شکل یا ترتیب) شعاعی، پرتوی، منشعب از مرکز (مانند شعاع های دایره)، پرافکن، (زیست شناسی - پراکندگی و تطابق با محیط های مختلف توسط گیاه یا جانور) پرتوش، فراسازش، radiational تابش، پرتو افشانی، برق

معنی : تابش، جلا، تشعشع معانی دیگر : (برون فرستی نور یا گرما به صورت دانه یا موج) تابش، رخش، رخشش، ساطع شدگی، بارش، (اشعه یا نور یا حرارت فرستاده شده از طریق تابش) نوررخش، پرتو، گرمارخش، انرژی تابشی، (فیزیک هسته ای) تابشگری، برتابش، (طرح یا شکل یا ترتیب) شعاعی، پرتوی، منشعب از مرکز (مانند شعاع های د

radiation

<hr> (پزشکی - بیماری ناشی از مجاورت زیاد با اشعه ی ایکس یا اتمی و غیره) بیماری برتابشی، بیماری تابشی، بیماری اشعه

(پزشکی - بیماری ناشی از مجاورت زیاد با اشعه ی ایکس یا اتمی و غیره) بیماری برتابشی، بیماری تابشی، بیماری اشعه

radiation sickness

<hr> درمان تابشی، پرتو درمانی

درمان تابشی، پرتو درمانی

radiation therapy

<hr> معنی : متشعشع، تابشی <hr> معانی دیگر : متشعشع، تابشی

معنی : متشعشع، تابشی معانی دیگر : متشعشع، تابشی

radiative

<hr> معنی : خنک کننده، رادیاتور، تشعشع کننده، دما تاب، گرما تاب، خنک کن بخاری <hr> معانی دیگر : رخشگر، (اتومبیل و موتور و غیره) سرد کن

معنی : خنک کننده، رادیاتور، تشعشع کننده، دما تاب، گرما تاب، خنک کن بخاری معانی دیگر : رخشگر، (اتومبیل و موتور و غیره) سرد کن

radiator

<hr> معنی : ریشه، اصل، بنیان، رادیکال، طرفدار اصلاحات اساسی، ریشگی، سیاست مدار افراطی، بن رست، علامت رادیکال، قسمت اصلی <hr> معانی دیگر : ریشه ای، بنیادی، اصلی، شالوده ای، اساسی، ریشه برانداز، افراط گرای، بنیاد شکن، افراطی، تندرو، (گیاه شناسی) وابسته به ریشه، وابسته به ریشه ی واژه، واج بنیادی، (با r بزرگ) وابسته با احزاب و دستجات تندرو، ریشه گرای، معتقد به تغییرات بنیادی، عضو دستجات تندرو، (ریاضی) ریشه، ریشه ی جبری عدد، رجوع شود به: radical sign

معنی : ریشه، اصل، بنیان، رادیکال، طرفدار اصلاحات اساسی، ریشگی، سیاست مدار افراطی، بن رست، علامت رادیکال، قسمت اصلی معانی دیگر : ریشه ای، بنیادی، اصلی، شالوده ای، اساسی، ریشه برانداز، افراط گرای، بنیاد شکن، افراطی، تندرو، (گیاه شناسی) وابسته به ریشه، وابسته به ریشه ی واژه، واج بنیادی، (با r بزرگ) واب

radical

radical argument

radical change

radical error

radical islam

<hr> (ریاضی) علامت رادیکال، نشان ریشه، علامت جذر

(ریاضی) علامت رادیکال، نشان ریشه، علامت جذر

radical sign

radicalisation

radicalise

<hr> معنی : تندروی و افراط، گرایش به سیاست افراطی <hr> معانی دیگر : (اعتقاد به تغییرات بنیادی) ریشه گرایی، بنیادگرایی، (از نظر مخالفان آنها) بنیاد شکنی

معنی : تندروی و افراط، گرایش به سیاست افراطی معانی دیگر : (اعتقاد به تغییرات بنیادی) ریشه گرایی، بنیادگرایی، (از نظر مخالفان آنها) بنیاد شکنی

radicalism

radicalization

radicalization of positions

<hr> (به ویژه از نظر سیاسی) ریشه گرای کردن یا شدن، بنیادگرای کردن یاشدن، بنیاد شکن کردن یا شدن، تندرو کردن یا شدن، افراطی کردن یا شدن

(به ویژه از نظر سیاسی) ریشه گرای کردن یا شدن، بنیادگرای کردن یاشدن، بنیاد شکن کردن یا شدن، تندرو کردن یا شدن، افراطی کردن یا شدن

radicalize

<hr> به طور ریشه ای یا بنیادی یا بنیانی، اساسا، اصلا، به طور اساسی، اصولا، از ریشه، از بیخ، ازبنیاد

به طور ریشه ای یا بنیادی یا بنیانی، اساسا، اصلا، به طور اساسی، اصولا، از ریشه، از بیخ، ازبنیاد

radically

radicalness

<hr> (ریاضی) مقدار یا عبارت زیر رادیکال، زیر ریشه، عدد زیر رادیکال

(ریاضی) مقدار یا عبارت زیر رادیکال، زیر ریشه، عدد زیر رادیکال

radicand

<hr> کاسنی قرمز (که برگ آن را در سالاد می ریزند)

کاسنی قرمز (که برگ آن را در سالاد می ریزند)

radicchio

<hr> معنی : بنیان، ریشه چه، ریشه کوچک، اصل ریشه، سرریشه <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی: آغاز ریشه مانند عصب یا رگ و غیره) بن پی، بن رگ، بنچه، فرعی، نازک، مانند رگ

معنی : بنیان، ریشه چه، ریشه کوچک، اصل ریشه، سرریشه معانی دیگر : (کالبد شناسی: آغاز ریشه مانند عصب یا رگ و غیره) بن پی، بن رگ، بنچه، فرعی، نازک، مانند رگ

radicle

radicular

radiculectomy

radiculitis

radii

<hr> معنی : رادیو، رادیویی، مربوط به رادیو، با رادیو مخابره کردن، پیام رادیویی فرستادن <hr> معانی دیگر : (با رادیو) مخابره کردن، فرستادن، وابسته به امواج رادیویی (بین 10 کیلو هرتز و 300000 مگا هرتز)، پیشوند:، رادیویی [radiotelegraph]، شعاع مانند، پرتوی، شعاعی، تابشگر، تشعشعی، رخشی [radiotherapy]

معنی : رادیو، رادیویی، مربوط به رادیو، با رادیو مخابره کردن، پیام رادیویی فرستادن معانی دیگر : (با رادیو) مخابره کردن، فرستادن، وابسته به امواج رادیویی (بین 10 کیلو هرتز و 300000 مگا هرتز)، پیشوند:، رادیویی [radiotelegraph]، شعاع مانند، پرتوی، شعاعی، تابشگر، تشعشعی، رخشی [radiotherapy]

radio

<hr> نجوم رادیویی، اخترشناسی رادیویی

نجوم رادیویی، اخترشناسی رادیویی

radio astronomy

<hr> (فرستنده ای که مرتب برای هدایت هواپیما و کشتی وغیره علامت می فرستد) دستگاه راهنمایی رادیویی، آنتن بی سیم

(فرستنده ای که مرتب برای هدایت هواپیما و کشتی وغیره علامت می فرستد) دستگاه راهنمایی رادیویی، آنتن بی سیم

radio beacon

<hr> تابه ی رادیویی، شعاع رادیویی

تابه ی رادیویی، شعاع رادیویی

radio beam

<hr> واپراکنش رادیویی، سخن پراکنی (رادیویی)، پخش و سخن پراکنی بوسیله رادیو

واپراکنش رادیویی، سخن پراکنی (رادیویی)، پخش و سخن پراکنی بوسیله رادیو

واژه های حرف "r" - انگلیسی به انگلیسی