انگلیسی به انگلیسی

<hr> (به ویژه پاسداران) نگهبانی و حراست کردن، پاسداری کردن

(به ویژه پاسداران) نگهبانی و حراست کردن، پاسداری کردن

watch and ward

<hr> (کلاه پشمی و تاشو ویژه ی ملوانان) کلاه نگهبانی

(کلاه پشمی و تاشو ویژه ی ملوانان) کلاه نگهبانی

watch cap

<hr> (ساعت جیبی) زنجیر، بند

watch chain

watch crystal

<hr> آتش نگهبانی (برای گرم کردن نگهبانان یا علامت دادن)، اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند

آتش نگهبانی (برای گرم کردن نگهبانان یا علامت دادن)، اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند

watch fire

watch glass

<hr> زنجیریاطنابی که برای نگهداشتن وپاییدن کسی بکارمیبرند

زنجیریاطنابی که برای نگهداشتن وپاییدن کسی بکارمیبرند

watch guard

watch his step

watch it

watch key

<hr> مراسم مذهبی شب سال نو مسیحی

مراسم مذهبی شب سال نو مسیحی

watch night

<hr> 1- در راه رفتن مواظب بودن، با دقت گام نهادن 2- (عامیانه) احتیاط کردن، مواظب بودن

1- در راه رفتن مواظب بودن، با دقت گام نهادن 2- (عامیانه) احتیاط کردن، مواظب بودن

watch one's step

<hr> معنی : مراقب بودن <hr> معانی دیگر : هشیار بودن، مواظب بودن

معنی : مراقب بودن معانی دیگر : هشیار بودن، مواظب بودن

watch out

watch out for

<hr> حراست کردن، محافظت کردن، پاییدن، سرپرستی کردن

حراست کردن، محافظت کردن، پاییدن، سرپرستی کردن

watch over

<hr> (معمولا در جلیقه یا شلوار) جیب ساعت، جیب ساعتی، جا ساعتی که برختخواب ا ویزان کنند

(معمولا در جلیقه یا شلوار) جیب ساعت، جیب ساعتی، جا ساعتی که برختخواب ا ویزان کنند

watch pocket

watch television

<hr> معنی : بند ساعت <hr> معانی دیگر : بند ساعت (watchstrap هم می گویند)

معنی : بند ساعت معانی دیگر : بند ساعت (watchstrap هم می گویند)

watchband

<hr> معنی : نگهدار، نگهبان، سگ نگهبان، سگ پاسبان، سگ چشم سفید <hr> معانی دیگر : شخص یا گروه مراقب، نگهبانی دادن، نگهبان بودن، سگ پاسبان، سگ خانگی

معنی : نگهدار، نگهبان، سگ نگهبان، سگ پاسبان، سگ چشم سفید معانی دیگر : شخص یا گروه مراقب، نگهبانی دادن، نگهبان بودن، سگ پاسبان، سگ خانگی

watchdog

watched his step

watched his tongue

watched tv

<hr> معنی : فرشته، کسیکه پاسداری و نظارت میکند <hr> معانی دیگر : (کسی که شب کنار بستر بیمار یا مرده می نشیند) شب زنده دار، ناظر، مشاهده گر، (انتخابات) ناظر صندوق آرا، مراقب

معنی : فرشته، کسیکه پاسداری و نظارت میکند معانی دیگر : (کسی که شب کنار بستر بیمار یا مرده می نشیند) شب زنده دار، ناظر، مشاهده گر، (انتخابات) ناظر صندوق آرا، مراقب

watcher

<hr> معنی : دقیق، مواظب، مراقب، پاسدار، بی خواب <hr> معانی دیگر : هشیار، مترصد، منتظر، گوش بزنگ، هشیاری، مراقبت، مواظب، مراقب

معنی : دقیق، مواظب، مراقب، پاسدار، بی خواب معانی دیگر : هشیار، مترصد، منتظر، گوش بزنگ، هشیاری، مراقبت، مواظب، مراقب

watchful

watchfully

<hr> معنی : دقیق، مراقبت، هشیاری، پاسداری <hr> معانی دیگر : watchful مواظب، مراقب، پاسدار، بی خواب

معنی : دقیق، مراقبت، هشیاری، پاسداری معانی دیگر : watchful مواظب، مراقب، پاسدار، بی خواب

watchfulness

watching

<hr> معنی : ساعت ساز <hr> معانی دیگر : ساعت ساز

معنی : ساعت ساز معانی دیگر : ساعت ساز

watchmaker

watchmaking

<hr> معنی : بایگان، محافظ، سرایدار، نگهبان، پاسدار <hr> معانی دیگر : شبگرد، مواظب، مراقب

معنی : بایگان، محافظ، سرایدار، نگهبان، پاسدار معانی دیگر : شبگرد، مواظب، مراقب

watchman

watchstrap

<hr> معنی : برج دیدبانی، برج مراقبت، برج نگهبانی، دیدبانگاه <hr> معانی دیگر : برج دیدبانی، برج مراقبت، دیدبانگاه، برج نگهبانی، دیدگاه، برجدیدبان

معنی : برج دیدبانی، برج مراقبت، برج نگهبانی، دیدبانگاه معانی دیگر : برج دیدبانی، برج مراقبت، دیدبانگاه، برج نگهبانی، دیدگاه، برجدیدبان

watchtower

watchwoman

<hr> معنی : اسم شب، کلمه رمزی، شعار حزبی، شعار حزب <hr> معانی دیگر : (حزب و غیره) شعار، اسم رمز

معنی : اسم شب، کلمه رمزی، شعار حزبی، شعار حزب معانی دیگر : (حزب و غیره) شعار، اسم رمز

watchword

<hr> معنی : اب، مایع، ابگونه، پیشاب، خیساندن، خیس عرق شدن، خیس کردن، اب دادن <hr> معانی دیگر : آب، ما (h2o)، (معمولا جمع) آب معدنی، (جمع) آب های فلات قاره، (آب های) ساحلی، (رود و دریا) ژرفا، عمق آب، میزان آب، (معمولا جمع) دریا، آب منزل، آب لوله، آب نوشیدنی، جزر یا مد، کشند، برکشند یا فرو کشند، اشک، سرشک، شاش، آب دهان، بزاق، خدو، شاره ی درونه، کیسه ی آب جنین، آب مشیمه، آب درون پرده، نوع، جنس، درجه (ی خوبی)، محلول، آبگونه، آبسانه، آب دادن، آبیاری کردن، سیراب کردن، مشروب کردن، پسانیدن، آب رساندن به، آب (توی چیزی) ریختن، آبکی کردن، آب قاتی (چیزی) کردن، (معمولا با: down) ملایم کردن، از شدت (چیزی) کاستن، اشک ریختن، پر آب شدن، (چشم یا دهان و غیره) آب افتادن، آبگیری کردن، آب گرفتن، آب برداشتن، (جانور) آب خوردن، رفع عطش کردن، وابسته به یا همانند آب، آب مانند، در آب، آبزی، آبدوست، آبدار، رجوع شود به: watering place، (سطح پارچه یا فلز و غیره) جلا، براقی، جلا دادن، براق کردن، برق انداختن، (در امریکا غیر قانونی است) زیادنمایی دارایی شرکت، نشر سهام به طوری که ارزش کل آنها از ارزش دارایی های شرکت بیشتر باشد، سهام آبکی، برآورد آبکی، سهام آبکی نشر کردن، برآورد آبکی کردن

معنی : اب، مایع، ابگونه، پیشاب، خیساندن، خیس عرق شدن، خیس کردن، اب دادن معانی دیگر : آب، ما (h2o)، (معمولا جمع) آب معدنی، (جمع) آب های فلات قاره، (آب های) ساحلی، (رود و دریا) ژرفا، عمق آب، میزان آب، (معمولا جمع) دریا، آب منزل، آب لوله، آب نوشیدنی، جزر یا مد، کشند، برکشند یا فرو کشند، اشک، سرشک، شاش،

water

water agreement

water and sewage department

water bailiff

water bearer

<hr> (تختخواب که تشک آن به جای فنر و غیره پر از آب است) تختخواب آبی، تشک آبی، تشک لاستیکی که درون ا نراپرازاب می کنند

(تختخواب که تشک آن به جای فنر و غیره پر از آب است) تختخواب آبی، تشک آبی، تشک لاستیکی که درون ا نراپرازاب می کنند

water bed

<hr> پرنده ی آبزی، پرنده آبی، مرغ آبی (مانند اردک)

پرنده ی آبزی، پرنده آبی، مرغ آبی (مانند اردک)

water bird

water biscuit

water bottle

<hr> (پسر) سقا، آب رسان، بچه سقا

(پسر) سقا، آب رسان، بچه سقا

water boy

<hr> (جانورشناسی) گاومیش آب دوست (bubalus bubalis - بومی آسیای جنوب شرقی)، گاو میش اهلی شده اسیایی

(جانورشناسی) گاومیش آب دوست (bubalus bubalis - بومی آسیای جنوب شرقی)، گاو میش اهلی شده اسیایی

واژه های حرف "w" - انگلیسی به انگلیسی