فرهنگ فارسی

بارندگی مؤثر

بارنویس

بارنکو مسکون

بارنگ

بارنگ بویه

بارنگار

<hr> مترادف باره : اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب، برج، دژ، قلعه، بار، دفعه، کرت، مرتبه، حصار، دیوار، جرم، باب، مورد، روش، طرز

مترادف باره : اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب، برج، دژ، قلعه، بار، دفعه، کرت، مرتبه، حصار، دیوار، جرم، باب، مورد، روش، طرز

باره

باره افکن

باره بند

باره ٔ نهم

باره کوب

<hr> مترادف بارها : به دفعات، به کرات، مکرر

مترادف بارها : به دفعات، به کرات، مکرر

بارها

بارهای ناهمنام

بارهای همنام

بارهنگ

بارهنگ تخم مرغی

بارهنگ سیاه دانه

بارهنگ نیزه ای

بارهنگ کبیر

بارهنگیان

<hr> مترادف بارو : باره، برج وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک

مترادف بارو : باره، برج وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک

بارو

<hr> برابر پارسی : آتش زا

باروت

باروت خانه

باروت پنبه

باروت چی

باروتی

باروج

باروح

بارود

بارودی

<hr> مترادف بارور : بارآور، برومند، ثمردار، پرثمر، حاصلخیز، مثمر، میوه دار <hr> متضاد بارور : بی بر، سترون، عقیم

مترادف بارور : بارآور، برومند، ثمردار، پرثمر، حاصلخیز، مثمر، میوه دار متضاد بارور : بی بر، سترون، عقیم

بارور

بارور شدن

بارورزی

<hr> مترادف باروری : ثمردهی، حاصلخیزی، زایایی

مترادف باروری : ثمردهی، حاصلخیزی، زایایی

باروری

باروزنه

باروزه

باروس

باروش

باروق

باروم

بارومتر

بارون

بارون دوبد

بارون روزن

<hr> برابر پارسی : دلچسب، ترو تازه، شاداب

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی