بالگَردگاه

بالۀ آزاد

بالۀ انتقالی

بالۀ جزیره ای

بالۀ دوپایه

بالۀ زبانی ـ کامی

بالۀ سقفی

بالۀ شکمی

بالۀ طوقه

بالۀ عبوری

بالۀ عقب

بالۀ عمودی

بالۀ لغزشی

بالۀ لوله ای

بالۀ محوری

بالۀ مخاطی

بالۀ مخاطی ـ پیرااستخوانی

بالۀ مرکب

بالۀ پاشنه گَرد

بالۀ پاکتی

بالۀ پایه دار

بالۀ پوستی

بالۀ چرخشی

بالی

بالی اباد

بالی بک

بالی بیگلو

بالی زاده

بالی قشلاق

<hr> برابر پارسی : شایسته

بالیاقت

<hr> مترادف بالیدن : تفاخر، فخر، مباهات، نازش، رشد، نشو، نمو، رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن، نازیدن، فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن، افزایش یافتن، زیاد شدن

مترادف بالیدن : تفاخر، فخر، مباهات، نازش، رشد، نشو، نمو، رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن، نازیدن، فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن، افزایش یافتن، زیاد شدن

بالیدن

بالیده

بالیدگی

بالیس

بالیغ

بالیقس

بالیم بابا

<hr> مترادف بالین : بستر، بالش، بالشت، متکا

مترادف بالین : بستر، بالش، بالشت، متکا

بالین

بالین پرست

بالین گاه

<hr> مترادف بالینی : کلینیکی

مترادف بالینی : کلینیکی

بالینی

بالینی تبریزی

بالیوز

بالیوس

بالیک

<hr> مترادف بام : سقف ، بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح، روشن ، بم <hr> متضاد بام : کف اطاق، تاریک، زیر

مترادف بام : سقف ، بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح، روشن ، بم متضاد بام : کف اطاق، تاریک، زیر

بام

بام اندای

بام اندودن

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی