تحزیر

تحسب

<hr> مترادف تحسر : افسوس، پشیمانی، تاسف، دریغ، اندوه، حسرت، افسوس خوردن، حسرت داشتن، دریغ خوردن <hr> برابر پارسی : دریغ، پشیمانی، افسوس

مترادف تحسر : افسوس، پشیمانی، تاسف، دریغ، اندوه، حسرت، افسوس خوردن، حسرت داشتن، دریغ خوردن برابر پارسی : دریغ، پشیمانی، افسوس

تحسر

تحسر خوردن

تحسس

تحسن

تحسی

تحسیر

تحسیل

<hr> مترادف تحسین : آفرین خوانی، تعریف، تمجید، ثنا، ستایش، مدح، مدیحه، آفرین، مرحبا، اعجاب، آفرین گفتن، ستایش کردن، ستودن، نیک شمردن <hr> متضاد تحسین : تنقید، انتقاد، تفبیح <hr> برابر پارسی : آفرین باد، آفرین گفتن، ستایش، ستایش کردن، ستودن، شاباش، نکوداشت

مترادف تحسین : آفرین خوانی، تعریف، تمجید، ثنا، ستایش، مدح، مدیحه، آفرین، مرحبا، اعجاب، آفرین گفتن، ستایش کردن، ستودن، نیک شمردن متضاد تحسین : تنقید، انتقاد، تفبیح برابر پارسی : آفرین باد، آفرین گفتن، ستایش، ستایش کردن، ستودن، شاباش، نکوداشت

تحسین

<hr> مترادف تحسین امیز : ( تحسین آمیز ) ستایش آمیز، ستایش بار، تمجیدآمیز، تمجیدگونه، مدح آمیز، تحسین آلود <hr> متضاد تحسین امیز : ( تحسین آمیز ) انتقادآمیز

مترادف تحسین امیز : ( تحسین آمیز ) ستایش آمیز، ستایش بار، تمجیدآمیز، تمجیدگونه، مدح آمیز، تحسین آلود متضاد تحسین امیز : ( تحسین آمیز ) انتقادآمیز

تحسین امیز

تحسین بک

تحسین داشتن

<hr> مترادف تحسین کردن : ستایش کردن، ستودن، آفرین گفتن، تعریف کردن، تمجید کردن، ثنا گفتن، نیک شمردن، نیکو دانستن <hr> برابر پارسی : بنیک داشتن، نکوداشتن

مترادف تحسین کردن : ستایش کردن، ستودن، آفرین گفتن، تعریف کردن، تمجید کردن، ثنا گفتن، نیک شمردن، نیکو دانستن برابر پارسی : بنیک داشتن، نکوداشتن

تحسین کردن

تحسینات

تحسیه

تحشم

تحشی

تحشید

<hr> مترادف تحشیه : تعلیقه نویسی، تکلمه نویسی، حاشیه نویسی

مترادف تحشیه : تعلیقه نویسی، تکلمه نویسی، حاشیه نویسی

تحشیه

تحصص

تحصل

<hr> مترادف تحصن : بست، بست نشینی، پناه جویی، دژنشینی، بست نشستن، پناه جستن <hr> برابر پارسی : بست، بست نشینی، پناه بردن، پناهش، پناهنده شدن

مترادف تحصن : بست، بست نشینی، پناه جویی، دژنشینی، بست نشستن، پناه جستن برابر پارسی : بست، بست نشینی، پناه بردن، پناهش، پناهنده شدن

تحصن

<hr> مترادف تحصن کردن : بست نشستن، بست نشینی کردن، پناه جستن، پناه گرفتن <hr> برابر پارسی : بست نشستن

مترادف تحصن کردن : بست نشستن، بست نشینی کردن، پناه جستن، پناه گرفتن برابر پارسی : بست نشستن

تحصن کردن

تحصی

تحصیص

تحصیص کردن

<hr> مترادف تحصیل : آموزش، دانش آموزی، دانش اندوزی، دانشجویی، فراگیری، کسب، درس خواندن، دانش اندوختن، تامین، تدارک، تملک، تهیه، حصول، دستیابی، اکتساب، جمع آوری، گردآوری <hr> متضاد تحصیل : تدریس <hr> برابر پارسی : فراگیری، یادگیری، آموزش، اندوختن، به دست آوردن، یاد گیری

مترادف تحصیل : آموزش، دانش آموزی، دانش اندوزی، دانشجویی، فراگیری، کسب، درس خواندن، دانش اندوختن، تامین، تدارک، تملک، تهیه، حصول، دستیابی، اکتساب، جمع آوری، گردآوری متضاد تحصیل : تدریس برابر پارسی : فراگیری، یادگیری، آموزش، اندوختن، به دست آوردن، یاد گیری

تحصیل

<hr> مترادف تحصیل کردن : اکتساب کردن، به دست آوردن، حاصل کردن، کسب کردن، درآوردن، عایدی داشتن، مداخل داشتن، درآمد داشتن، دانش اندوختن، درس خواندن، سواد آموختن، سواددار شدن

مترادف تحصیل کردن : اکتساب کردن، به دست آوردن، حاصل کردن، کسب کردن، درآوردن، عایدی داشتن، مداخل داشتن، درآمد داشتن، دانش اندوختن، درس خواندن، سواد آموختن، سواددار شدن

تحصیل کردن

<hr> مترادف تحصیل کرده : باسواد، بامعلومات، روشنفکر، فرهیخته، ملا <hr> متضاد تحصیل کرده : امی <hr> برابر پارسی : دانش اندوخته، فرهیخته

مترادف تحصیل کرده : باسواد، بامعلومات، روشنفکر، فرهیخته، ملا متضاد تحصیل کرده : امی برابر پارسی : دانش اندوخته، فرهیخته

تحصیل کرده

<hr> مترادف تحصیلدار : مالیاتچی، محاسب، محصل

مترادف تحصیلدار : مالیاتچی، محاسب، محصل

تحصیلدار

تحصیلداری

تحصین

تحضیر

تحضیض

<hr> مترادف تحف : ارمغان ها، پیشکش ها، تحفه ها، رهاوردها، هدیه ها

مترادف تحف : ارمغان ها، پیشکش ها، تحفه ها، رهاوردها، هدیه ها

تحف

<hr> مترادف تحفظ : حفظ، نگهداری، احتراز، خودداری، خویشتنداری، یادگیری، هشیاری، نگاه داشتن

مترادف تحفظ : حفظ، نگهداری، احتراز، خودداری، خویشتنداری، یادگیری، هشیاری، نگاه داشتن

تحفظ

<hr> مترادف تحفه : ارمغان، پیشکش، رهاورد، سوغات، کادو، هدیه، طرفه، کمیاب، نادر، نفیس، بدیع، تازه، نو <hr> برابر پارسی : پیشکش، ره آورد، ارمغان

مترادف تحفه : ارمغان، پیشکش، رهاورد، سوغات، کادو، هدیه، طرفه، کمیاب، نادر، نفیس، بدیع، تازه، نو برابر پارسی : پیشکش، ره آورد، ارمغان

تحفه

تحفه العراقین

تحفه المومنین

تحفه حکیم مومن

<hr> مترادف تحفه دادن : ارمغان دادن، پیشکش کردن، هدیه دادن

مترادف تحفه دادن : ارمغان دادن، پیشکش کردن، هدیه دادن

تحفه دادن

تحفیظ

<hr> مترادف تحقق : اجرا، انجام، کمال یابی، واقعیت یابی، هستی پذیری، شکل گیری، شکل پذیری، حقیقت، راستی، واقعیت، به حقیقت پیوستن، محقق شدن <hr> برابر پارسی : پایان، پایان گرفتن، به پایان رسیدن، انجام شدنی، انجام شدن

مترادف تحقق : اجرا، انجام، کمال یابی، واقعیت یابی، هستی پذیری، شکل گیری، شکل پذیری، حقیقت، راستی، واقعیت، به حقیقت پیوستن، محقق شدن برابر پارسی : پایان، پایان گرفتن، به پایان رسیدن، انجام شدنی، انجام شدن

تحقق

تحقق یافتن

<hr> مترادف تحقیر : استحقار، استخفاف، اهانت، توهین، خفت، خوارداشت، خواری، سرشکستگی، کوچک شماری، وهن، خردانگاشتن، خوار داشتن، خوار کردن <hr> برابر پارسی : پستی، خوارداشت، خوارسازی، خواری، زبونی، کوچک شماری

مترادف تحقیر : استحقار، استخفاف، اهانت، توهین، خفت، خوارداشت، خواری، سرشکستگی، کوچک شماری، وهن، خردانگاشتن، خوار داشتن، خوار کردن برابر پارسی : پستی، خوارداشت، خوارسازی، خواری، زبونی، کوچک شماری

تحقیر

<hr> مترادف تحقیر کردن : حقیرشمردن، کوچک شمردن، پست کردن، خوارداشتن، خوار کردن

مترادف تحقیر کردن : حقیرشمردن، کوچک شمردن، پست کردن، خوارداشتن، خوار کردن

تحقیر کردن

<hr> مترادف تحقیق : بررسی، پژوهش، تتبع، تفحص، کندوکاو، مطالعه، استفسار، استنطاق، رسیدگی، غوررسی، کاوش، وارسی، بررسی کردن، پژوهیدن، پژوهش کردن <hr> برابر پارسی : پژوهش، جستجو، بازجویی، بررسی، رسیدگی

مترادف تحقیق : بررسی، پژوهش، تتبع، تفحص، کندوکاو، مطالعه، استفسار، استنطاق، رسیدگی، غوررسی، کاوش، وارسی، بررسی کردن، پژوهیدن، پژوهش کردن برابر پارسی : پژوهش، جستجو، بازجویی، بررسی، رسیدگی

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی