<hr> مترادف تلاشی : انهدام، پاچیدگی، پاشیدگی، پراکندگی، پوسیدگی، نیستی، ازهم گسیختن، متلاشی شدن <hr> برابر پارسی : فروپاشی

مترادف تلاشی : انهدام، پاچیدگی، پاشیدگی، پراکندگی، پوسیدگی، نیستی، ازهم گسیختن، متلاشی شدن برابر پارسی : فروپاشی

تلاشی

تلاصق

<hr> مترادف تلاطم : تموج، تنش، جنب وجوش، جنبش، هیجان، به هم برآمدن، به هم خوردن <hr> برابر پارسی : خروشیدن، آشفتگی، شورش

مترادف تلاطم : تموج، تنش، جنب وجوش، جنبش، هیجان، به هم برآمدن، به هم خوردن برابر پارسی : خروشیدن، آشفتگی، شورش

تلاطم

تلاطم جوّ

تلاطم داشتن

تلاطم هوای صاف

تلاطم پسایه

تلاطم کردن

تلاطم گیر

تلاف

<hr> مترادف تلافی : انتقام، تقاص، جبران، جزا، خون خواهی، سزا، تاوان، غرامت <hr> متضاد تلافی : عفو، جبران کردن <hr> برابر پارسی : واکنش، سزا دادن، تاوان

مترادف تلافی : انتقام، تقاص، جبران، جزا، خون خواهی، سزا، تاوان، غرامت متضاد تلافی : عفو، جبران کردن برابر پارسی : واکنش، سزا دادن، تاوان

تلافی

تلافی افتادن

تلافی نمودن

تلافی کردن

تلافیف

تلاق

<hr> مترادف تلاقی : برخورد، دیدار، ملاقات، اصطکاک، تقاطع، تماس، به هم رسیدن، دیدار کردن

مترادف تلاقی : برخورد، دیدار، ملاقات، اصطکاک، تقاطع، تماس، به هم رسیدن، دیدار کردن

تلاقی

تلاقی آزمونی

تلاقی افتادن

تلاقی برگشتی

تلاقی دوآللی

تلاقی دودِگره ای

تلاقی کردن

تلاقی یافتن

تلال

تلالا

<hr> مترادف تلالو : برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق وبرق، فروزش، فروغ لمعان، برق زدن، درخشیدن <hr> برابر پارسی : درخشش، درخشندگی

مترادف تلالو : برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق وبرق، فروزش، فروغ لمعان، برق زدن، درخشیدن برابر پارسی : درخشش، درخشندگی

تلالو

تلامذه

تلامون

<hr> مترادف تلامیذ : تلامذه، تلمیذها، طلاب، محصلین <hr> متضاد تلامیذ : اساتید، معلمین

مترادف تلامیذ : تلامذه، تلمیذها، طلاب، محصلین متضاد تلامیذ : اساتید، معلمین

تلامیذ

تلان

<hr> مترادف تلاوت : ترتیل، خوش خوانی، قرائت، نرم خوانی، خواندن، قرائت کردن <hr> برابر پارسی : خواندن

مترادف تلاوت : ترتیل، خوش خوانی، قرائت، نرم خوانی، خواندن، قرائت کردن برابر پارسی : خواندن

تلاوت

تلاوت کردن

تلاؤم

تلاوی

تلایه

تلب

تلب من

تلبا

تلبب

<hr> مترادف تلبس : جامه پوشی، آمیختگی، ابهام، تلبیس، جامه پوشیدن، لباس پوشیدن، ملبس شدن، مبهم شدن، آمیخته شدن، اشتباه شدن

مترادف تلبس : جامه پوشی، آمیختگی، ابهام، تلبیس، جامه پوشیدن، لباس پوشیدن، ملبس شدن، مبهم شدن، آمیخته شدن، اشتباه شدن

تلبس

تلبن

تلبه

تلبک

تلبیث

تلبیح

<hr> مترادف تلبیس : آمیختگی، تدلیس، تهویه، حیله، دروغ پردازی، دسیسه، نیرنگ، مکر، تزویر، خدعه، ریا، نیرنگ سازی، نیرنگ ساختن، حقیقت پوشی

مترادف تلبیس : آمیختگی، تدلیس، تهویه، حیله، دروغ پردازی، دسیسه، نیرنگ، مکر، تزویر، خدعه، ریا، نیرنگ سازی، نیرنگ ساختن، حقیقت پوشی

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی