تماس 2

تماس افزایی

تماس انبوه

تماس اندوز

تماس با کارت اعتباری

تماس بَرهمایشی

تماس راداری

تماس سطح جونده

تماس غلتشی

تماس مجدد

تماس ناهمدیس

تماس هدایت شده

تماس همدیس

تماس و برخاست

تماس کامل

تماس کوتاه

<hr> برابر پارسی : پرماسیدن

تماس گرفتن

تماس گیرنده

تماس گیری

تماسخ

تماسک

تماسگاه

تماسگاه لاستیک

تماسی

<hr> مترادف تماشا : نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت <hr> برابر پارسی : دیدن، نگاه کردن، نگریستن

مترادف تماشا : نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت برابر پارسی : دیدن، نگاه کردن، نگریستن

تماشا

تماشا بین

تماشا بینی

تماشا داشتن

<hr> مترادف تماشا کردن : دید زدن، نظاره کردن، نگاه کردن

مترادف تماشا کردن : دید زدن، نظاره کردن، نگاه کردن

تماشا کردن

تماشا کنان

تماشاخانه

تماشاخانۀ رومی

تماشاخانۀ یونانی

<hr> مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی

مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی

تماشاچی

<hr> مترادف تماشاگاه : تفرجگاه، تفریحگاه، تماشاگه، منظر، منظره، نزهت گاه

مترادف تماشاگاه : تفرجگاه، تفریحگاه، تماشاگه، منظر، منظره، نزهت گاه

تماشاگاه

<hr> مترادف تماشاگر : بیننده، تماشاچی، ناظر، نظاره گر، نظارگی، نگران <hr> متضاد تماشاگر : بازیگر

مترادف تماشاگر : بیننده، تماشاچی، ناظر، نظاره گر، نظارگی، نگران متضاد تماشاگر : بازیگر

تماشاگر

تماشاگشت

تماشاگه

تماشای روزانه ها

تماشای پولی

<hr> مترادف تماشایی : پرشور، جالب، زیبا، سرگرم کننده، مشغول کننده ، دیدنی، بیننده، تماشاچی <hr> متضاد تماشایی : خسته کننده

مترادف تماشایی : پرشور، جالب، زیبا، سرگرم کننده، مشغول کننده ، دیدنی، بیننده، تماشاچی متضاد تماشایی : خسته کننده

تماشایی

تماشی

تمالو

تمالک

<hr> مترادف تمام : تماما، جمعا ، اختتام، پایان، ختم، جمله، عموم، همگی، همه، کل، هر، بس، بسیار، زیاد، فراوان، بی کم وکاست ، بسنده، کافی <hr> متضاد تمام : جزئی، جزء، ناتمام، ناقص <hr> برابر پارسی : همه، پایان، فرجام، بسنده، آزگار، هماد

مترادف تمام : تماما، جمعا ، اختتام، پایان، ختم، جمله، عموم، همگی، همه، کل، هر، بس، بسیار، زیاد، فراوان، بی کم وکاست ، بسنده، کافی متضاد تمام : جزئی، جزء، ناتمام، ناقص برابر پارسی : همه، پایان، فرجام، بسنده، آزگار، هماد

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی