جلوه های تصویری

جلوه های دودگون

جلوه های صوتی

جلوه های غبارگون

جلوه های مِه گون

جلوه های ویژه

جلوه پرداز

جلوه کردن

<hr> مترادف جلوه گاه : حجله خانه، حجله، تجلی گاه

مترادف جلوه گاه : حجله خانه، حجله، تجلی گاه

جلوه گاه

<hr> مترادف جلوه گر : آشکار، پدیدار، پدید، پیدا، ظاهر، متجلی، منجلی، نمایان

مترادف جلوه گر : آشکار، پدیدار، پدید، پیدا، ظاهر، متجلی، منجلی، نمایان

جلوه گر

<hr> مترادف جلوه گری : بروز، تجلی، جلوه نمایی، ظهور، نمایش، نمود

مترادف جلوه گری : بروز، تجلی، جلوه نمایی، ظهور، نمایش، نمود

جلوه گری

جلوپنجره

جلوکش

<hr> مترادف جلوگیر : بازدارنده، رادع، مانع، مزاحم

مترادف جلوگیر : بازدارنده، رادع، مانع، مزاحم

جلوگیر

جلوگیرنگه

<hr> مترادف جلوگیری : پیشگیری، خودداری، دفع، قدغن، ممانعت، منع، نهی

مترادف جلوگیری : پیشگیری، خودداری، دفع، قدغن، ممانعت، منع، نهی

جلوگیری

جلوگیری کردن

جلوی

جلوی کشتی

جلویز

جلک

جلکه

جلکی

<hr> مترادف جلگه : دشت، هامون

مترادف جلگه : دشت، هامون

جلگه

جلگه افشار

جلگه خلج پائین

<hr> مترادف جلی : آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا <hr> متضاد جلی : خفی

مترادف جلی : آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا متضاد جلی : خفی

جلی

جلی ن برین

جلیات

جلیان

جلیانی

جلیب

جلیبیب

جلیت

جلیتقه

<hr> مترادف جلید : جلد، چالاک، چست، زرنگ، چابک سوار، زورمند، قوی، نیرومند، بشک، ژاله، شبنم

مترادف جلید : جلد، چالاک، چست، زرنگ، چابک سوار، زورمند، قوی، نیرومند، بشک، ژاله، شبنم

جلید

جلیدقه

جلیدیه

جلیز

<hr> مترادف جلیس : محشور، مصاحب، معاشر، همدم، هم صحبت، همنشین

مترادف جلیس : محشور، مصاحب، معاشر، همدم، هم صحبت، همنشین

جلیس

جلیع

جلیف

جلیفه

<hr> برابر پارسی : نیم تنه

جلیقه

جلیقیه

<hr> مترادف جلیل : باحشمت، رفیع، شامخ، عالی قدر، عظیم، محتشم، والا <hr> برابر پارسی : بزرگوار، بزرگ، برین

مترادف جلیل : باحشمت، رفیع، شامخ، عالی قدر، عظیم، محتشم، والا برابر پارسی : بزرگوار، بزرگ، برین

واژه های حرف "ج" - فرهنگ فارسی