فرهنگ فارسی

حازه بنی شهاب

حازه ٔ بنی موفق

حازی

حازی جهینه

حاس

<hr> مترادف حاسب : حسابدان، محاسب، شمارنده، حساب کننده، حاسر، محاسبه گر

مترادف حاسب : حسابدان، محاسب، شمارنده، حساب کننده، حاسر، محاسبه گر

حاسب

حاسبان

حاست

<hr> مترادف حاسد : بداندیش، بدخواه، بدسگال، حسود، رشکین <hr> برابر پارسی : بد اندیش، بدخواه، رشکین

مترادف حاسد : بداندیش، بدخواه، بدسگال، حسود، رشکین برابر پارسی : بد اندیش، بدخواه، رشکین

حاسد

حاسد افکن

حاسر

حاسم

حاسن

حاسه

حاسوس

حاسی

حاسی الذهب

حاش

حاش لله

<hr> مترادف حاشا : ابا، انکار، تکذیب ، دورباد، مبادا، مباد، هرگز، آویشن <hr> متضاد حاشا : تایید <hr> برابر پارسی : هرگز، هیچگاه، مبادا

مترادف حاشا : ابا، انکار، تکذیب ، دورباد، مبادا، مباد، هرگز، آویشن متضاد حاشا : تایید برابر پارسی : هرگز، هیچگاه، مبادا

حاشا

حاشا لک

<hr> مترادف حاشا و کلا : اصلاوابدا

مترادف حاشا و کلا : اصلاوابدا

حاشا و کلا

<hr> مترادف حاشا کردن : ابا ورزیدن، تکذیب کردن، انکار کردن، منکر شدن <hr> متضاد حاشا کردن : پذیرفتن، تایید کردن، تصدیق کردن <hr> برابر پارسی : زیرش زدن

مترادف حاشا کردن : ابا ورزیدن، تکذیب کردن، انکار کردن، منکر شدن متضاد حاشا کردن : پذیرفتن، تایید کردن، تصدیق کردن برابر پارسی : زیرش زدن

حاشا کردن

<hr> برابر پارسی : پَرغَست

حاشالله

<hr> مترادف حاشاک : دور باد از تو، دور از توباد، مباد، هرگز

مترادف حاشاک : دور باد از تو، دور از توباد، مباد، هرگز

حاشاک

حاشد

حاشر

حاشیت

<hr> مترادف حاشیه : دامن، طراز، فراویز، طرف، گوشه، کرانه، کنار، کناره، لب، لبه، مرز، هامش ، تعلیقه، شرح، پانویس، پانوشت، توضیح، حاشیت، اطرافیان، وابستگان <hr> متضاد حاشیه : متن <hr> برابر پارسی : کرانه، پهلو، پیرامون، دامنه، کناره

مترادف حاشیه : دامن، طراز، فراویز، طرف، گوشه، کرانه، کنار، کناره، لب، لبه، مرز، هامش ، تعلیقه، شرح، پانویس، پانوشت، توضیح، حاشیت، اطرافیان، وابستگان متضاد حاشیه : متن برابر پارسی : کرانه، پهلو، پیرامون، دامنه، کناره

حاشیه

<hr> مترادف حاشیه ای : جنبی، جانبی، غیراصلی ، مربوط به حاشیه <hr> متضاد حاشیه ای : اصلی

مترادف حاشیه ای : جنبی، جانبی، غیراصلی ، مربوط به حاشیه متضاد حاشیه ای : اصلی

حاشیه ای

حاشیه بندی

حاشیه دار

حاشیه دوزی

حاشیه زاده

<hr> مترادف حاشیه نشین : کناره نشین ، حومه نشین، مهاجرنشین، حلبی آبادی <hr> متضاد حاشیه نشین : صدرنشین

مترادف حاشیه نشین : کناره نشین ، حومه نشین، مهاجرنشین، حلبی آبادی متضاد حاشیه نشین : صدرنشین

واژه های حرف "ح" - فرهنگ فارسی