فرهنگ فارسی

حدنگاری خدماتی

حدنگاری عددی

حدنگاری مالی

حدنگاری مرزی

حدنگاری چندمنظوره

حده

حدهای اطمینان

حدهای تحمل

حدو

<hr> مترادف حدوث : پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری ، وقوع، اتفاق افتادن، روی دادن، به وجود آمدن، حادث شدن، پدیدآمدن، ایجاد شدن <hr> متضاد حدوث : قدم

مترادف حدوث : پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری ، وقوع، اتفاق افتادن، روی دادن، به وجود آمدن، حادث شدن، پدیدآمدن، ایجاد شدن متضاد حدوث : قدم

حدوث

حدوث زمانی

حدوث عالم

<hr> برابر پارسی : نزدیک به، نزدیک، کم و بیش

برابر پارسی : نزدیک به، نزدیک، کم و بیش

حدود

حدود العالم

حدود الله

حدود پایداری

<hr> برابر پارسی : اندازهای

حدودی

حدوره

حدول

حدِّ بالمِر

حدِّ شوارتس شیلد

حدِّ کِشسانی

حدِّ گرفت

حدّ صید

حدی

حدیا

حدیبیه

<hr> مترادف حدیث : داستان، روایت، قصه، واقعه، رویداد، ماجرا، گفته، سخن، خبر، قول ، تازه، جدید، نو <hr> متضاد حدیث : عمل، کهنه <hr> برابر پارسی : گفتار، سخن، سروا، گفت، داستان

مترادف حدیث : داستان، روایت، قصه، واقعه، رویداد، ماجرا، گفته، سخن، خبر، قول ، تازه، جدید، نو متضاد حدیث : عمل، کهنه برابر پارسی : گفتار، سخن، سروا، گفت، داستان

حدیث

حدیث السن

حدیث الهی

حدیث حسن

حدیث زائدالثقه

حدیث سر

حدیث سقیم

حدیث شاذ

حدیث عزیز

حدیث غریب

حدیث فرد

حدیث قدسی

حدیث ماثور

حدیث متصل

حدیث مدرج

حدیث مدلس

حدیث مرسل

حدیث مرفوع

حدیث مسلسل

حدیث مسند

حدیث مشهور

واژه های حرف "ح" - فرهنگ فارسی