فرهنگ فارسی

حرف تفضیل

حرف تلون

حرف تنبیه

حرف تنفیس

حرف توزیع

حرف توقع

حرف توقیت

حرف تکریر عدد

حرف جار

حرف جر

حرف جلی

حرف جمع

حرف حایل

حرف حرفت

حرف حفظ

حرف حق

حرف خروج

حرف خشک

حرف خلق

حرف دانی

حرف دخیل

حرف در قفا زدن

حرف دعا

حرف ذلاق

حرف رابطه

حرف راندن

<hr> برابر پارسی : پیوند واژه، وات پیوند

برابر پارسی : پیوند واژه، وات پیوند

حرف ربط

حرف ردع

حرف ردف

حرف روی

حرف زائد

حرف زائدالحرکه

حرف زائدالسکون

حرف زجر

<hr> مترادف حرف زدن : تکلم کردن، سخن گفتن، گفت وگو کردن، اختلاط کردن، گپ زدن ، سخن رانی کردن، صحبت کردن ، بروزدادن، اعتراف کردن <hr> متضاد حرف زدن : گوش دادن، استماع کردن، مستمع بودن <hr> برابر پارسی : سخن گفتن

مترادف حرف زدن : تکلم کردن، سخن گفتن، گفت وگو کردن، اختلاط کردن، گپ زدن ، سخن رانی کردن، صحبت کردن ، بروزدادن، اعتراف کردن متضاد حرف زدن : گوش دادن، استماع کردن، مستمع بودن برابر پارسی : سخن گفتن

حرف زدن

حرف زمانی

حرف سبک زدن

حرف سرد

حرف سهل

حرف شدید

حرف شماره

<hr> مترادف حرف شنو : نصیحت پذیر، پندپذیر، حرف گوش کن، مطیع، فرمان بردار، پندنیوش <hr> متضاد حرف شنو : حرف نشنو، نصیحت ناپذیر، خودسر

مترادف حرف شنو : نصیحت پذیر، پندپذیر، حرف گوش کن، مطیع، فرمان بردار، پندنیوش متضاد حرف شنو : حرف نشنو، نصیحت ناپذیر، خودسر

حرف شنو

<hr> مترادف حرف شنوی : پندپذیری، نصیحت پذیری، پندنیوشی

مترادف حرف شنوی : پندپذیری، نصیحت پذیری، پندنیوشی

واژه های حرف "ح" - فرهنگ فارسی