حرف پابرهوا

حرف پریشان

حرف پهلودار

<hr> مترادف حرف پوچ : بیهوده، لاطائل، مزخرف، مهمل

مترادف حرف پوچ : بیهوده، لاطائل، مزخرف، مهمل

حرف پوچ

حرف چرند

حرف چین

حرف گفتن

حرف گنده زدن

حرف گوش کردن

<hr> مترادف حرف گیر : خرده گیر، ایرادگیر، عیب جو

مترادف حرف گیر : خرده گیر، ایرادگیر، عیب جو

حرف گیر

<hr> مترادف حرف گیری : خرده گیری، ایرادگیری، عیب جویی

مترادف حرف گیری : خرده گیری، ایرادگیری، عیب جویی

حرف گیری

حرفا

حرفا بحرف

حرفان

حرفت

حرفش

<hr> مترادف حرفه : پیشه، شغل، صناعت، صنعت، عمل، کار، کسب، مشغله <hr> برابر پارسی : پیشه، شگرد، کار

مترادف حرفه : پیشه، شغل، صناعت، صنعت، عمل، کار، کسب، مشغله برابر پارسی : پیشه، شگرد، کار

حرفه

<hr> مترادف حرفه ای : پیشه ای، شغلی، کارکشته، کرده کار، ماهر <hr> متضاد حرفه ای : غیرحرفه ای <hr> برابر پارسی : چیره دست، کاردان، کارشناس | کارورانه، کارشناس، کاردان، چیرهدست، چیره

مترادف حرفه ای : پیشه ای، شغلی، کارکشته، کرده کار، ماهر متضاد حرفه ای : غیرحرفه ای برابر پارسی : چیره دست، کاردان، کارشناس | کارورانه، کارشناس، کاردان، چیرهدست، چیره

حرفه ای

حرفه درق

حرفه یی

<hr> مترادف حرفی : الفبایی ، سرسری، بی مطالعه <hr> متضاد حرفی : عددی

مترادف حرفی : الفبایی ، سرسری، بی مطالعه متضاد حرفی : عددی

حرفی

حرق

<hr> مترادف حرقت : سوختگی، سوز، سوزش، سوختن، حرارت، دما، گرمی ، شوروشوق، عشق وعلاقه <hr> متضاد حرقت : سرما

مترادف حرقت : سوختگی، سوز، سوزش، سوختن، حرارت، دما، گرمی ، شوروشوق، عشق وعلاقه متضاد حرقت : سرما

حرقت

حرقفه

حرقفی

حرقفی اسفنجی

حرقفی عصعصی

حرقفی مقعدی

حرقه البول

حرقوه

<hr> مترادف حرم : مرقد، ضریح، آرامگاه، بقعه، زیارتگاه، زیارت، مزار، حرم خانه، حرمسرا، شبستان، مشکو، معبد، عبادتگاه، مکان مقدس، کعبه، پناهگاه، مامن، ملجفرزند، اهل و عیال، پردگیان، پرده نشینان، پیرامون، گرداگرد

مترادف حرم : مرقد، ضریح، آرامگاه، بقعه، زیارتگاه، زیارت، مزار، حرم خانه، حرمسرا، شبستان، مشکو، معبد، عبادتگاه، مکان مقدس، کعبه، پناهگاه، مامن، ملجفرزند، اهل و عیال، پردگیان، پرده نشینان، پیرامون، گرداگرد

حرم

حرم اباد

حرم الرسول

<hr> مترادف حرم خانه : اندرون، اندرونی ، حرم، حرمسرا <hr> متضاد حرم خانه : بیرونی

مترادف حرم خانه : اندرون، اندرونی ، حرم، حرمسرا متضاد حرم خانه : بیرونی

حرم خانه

حرم گرفتن

حرمات

حرماس

<hr> مترادف حرمان : بی بهرگی، بی نصیبی، سرخوردگی، شکست، محرومی، ناامیدی، ناکامروایی، ناکامی، ناکامیابی، نامرادی، نومیدی، یاس <hr> متضاد حرمان : بهره وری، کامیابی <hr> برابر پارسی : نومیدی، نا امیدی، ناکامی

مترادف حرمان : بی بهرگی، بی نصیبی، سرخوردگی، شکست، محرومی، ناامیدی، ناکامروایی، ناکامی، ناکامیابی، نامرادی، نومیدی، یاس متضاد حرمان : بهره وری، کامیابی برابر پارسی : نومیدی، نا امیدی، ناکامی

حرمان

<hr> مترادف حرمت : آبرو، احترام، اعتنا، اعزاز، بزرگداشت، پاس، تعظیم، تکریم، رعایت، عز، عزت، کرنش، مراعات، مهابت، عظمت، منع، تحریم ، حرام <hr> متضاد حرمت : تحلیل، حلال، روا <hr> برابر پارسی : آبرو، ارج، ارجمندی، ارزش، آزرم، گرامش

مترادف حرمت : آبرو، احترام، اعتنا، اعزاز، بزرگداشت، پاس، تعظیم، تکریم، رعایت، عز، عزت، کرنش، مراعات، مهابت، عظمت، منع، تحریم ، حرام متضاد حرمت : تحلیل، حلال، روا برابر پارسی : آبرو، ارج، ارجمندی، ارزش، آزرم، گرامش

حرمت

حرمت بردن

حرمت داری

حرمت داشت

حرمت داشتن

حرمت دان

حرمت شکستن

<hr> مترادف حرمت کردن : احترام گذاشتن، بزرگ داشتن، محترم شمردن <hr> متضاد حرمت کردن : تحقیر کردن، توهین کردن، خوار داشتن

مترادف حرمت کردن : احترام گذاشتن، بزرگ داشتن، محترم شمردن متضاد حرمت کردن : تحقیر کردن، توهین کردن، خوار داشتن

حرمت کردن

<hr> مترادف حرمت گذاشتن : گرامی داشتن، احترام کردن، بزرگ داشتن، محترم شمردن <hr> متضاد حرمت گذاشتن : حرمت شکنی کردن، بی احترامی کردن

مترادف حرمت گذاشتن : گرامی داشتن، احترام کردن، بزرگ داشتن، محترم شمردن متضاد حرمت گذاشتن : حرمت شکنی کردن، بی احترامی کردن

واژه های حرف "ح" - فرهنگ فارسی