حلب

حلب بالا

حلب پائین

حلباب

حلبات

حلبس

حلبلاب

حلبه

حلبوب

حلبی

حلبی ساز

حلبی سازی

حلبی و رکبی

حلبیس

حلتیت

حلج

حلحله

<hr> مترادف حلزون : سفیدمهره، لیسک

مترادف حلزون : سفیدمهره، لیسک

حلزون

حلزون نگاره

حلزون نگاری

<hr> مترادف حلزونی : مارپیچ، مارپیچی، مربوطبه حلزون

مترادف حلزونی : مارپیچ، مارپیچی، مربوطبه حلزون

حلزونی

حلزونی پاسکال

حلس

<hr> مترادف حلف : سوگند، قسم، پیمان، عهد، سوگند خوردن

مترادف حلف : سوگند، قسم، پیمان، عهد، سوگند خوردن

حلف

حلفا

<hr> مترادف حلق : حنجره، خرخره، گلو، نای، تراشیدن، ستردن مو

مترادف حلق : حنجره، خرخره، گلو، نای، تراشیدن، ستردن مو

حلق

حلق اویز

حلق اویز شدن

<hr> مترادف حلق اویز کردن : ( حلق آویز کردن ) اعدام کردن، به دار آویختن

مترادف حلق اویز کردن : ( حلق آویز کردن ) اعدام کردن، به دار آویختن

حلق اویز کردن

حلقات

حلقت هشوریم

<hr> مترادف حلقه : انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر، چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور، انگشتری، ربقه، چین و شکن، پیچ و تاب، گوشواره، زنجیر <hr> برابر پارسی : زُرفین، چنبره، چنبر، انگشتری

مترادف حلقه : انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر، چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور، انگشتری، ربقه، چین و شکن، پیچ و تاب، گوشواره، زنجیر برابر پارسی : زُرفین، چنبره، چنبر، انگشتری

حلقه

حلقه 1

حلقه 2

حلقه 3

حلقه 4

حلقه النور

حلقه ای

حلقه ای رو

حلقه ای شدن

حلقه بسته

<hr> برابر پارسی : بنده، فرمانبردار

برابر پارسی : بنده، فرمانبردار

واژه های حرف "ح" - فرهنگ فارسی