حوافر

حوال

حوالات

حوالت

حوالجات

<hr> مترادف حواله : برات، حوالت، واگذاری، محول <hr> برابر پارسی : برات، چک، سپرده

مترادف حواله : برات، حوالت، واگذاری، محول برابر پارسی : برات، چک، سپرده

حواله

<hr> مترادف حواله دادن : حواله کردن

مترادف حواله دادن : حواله کردن

حواله دادن

حواله کرد

<hr> مترادف حواله کردن : حواله دادن، برات کردن، واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن، پاس دادن، فرستادن، پرتاب کردن

مترادف حواله کردن : حواله دادن، برات کردن، واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن، پاس دادن، فرستادن، پرتاب کردن

حواله کردن

حواله گاه

حوالۀ بلیت

حوالۀ پُستی

<hr> مترادف حوالی : اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، حول وحوش، دوروبر، نزدیک، سرزمین، ناحیه، منطقه، جا، مکان، حدود <hr> برابر پارسی : پیرامون، دور وبر، گرداگرد، نزدیکیها

مترادف حوالی : اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، حول وحوش، دوروبر، نزدیک، سرزمین، ناحیه، منطقه، جا، مکان، حدود برابر پارسی : پیرامون، دور وبر، گرداگرد، نزدیکیها

حوالی

حوامض

حوامل

حوامین

حوانی

حوانیت

<hr> برابر پارسی : نیازمندی ها، نیازمندی ها، نیازها

برابر پارسی : نیازمندی ها، نیازمندی ها، نیازها

حوایج

حوب

<hr> مترادف حوت : سمک، ماهی، نون، اسفندماه

مترادف حوت : سمک، ماهی، نون، اسفندماه

حوت

حوت جنوبی

حوتان

حوته

حوث

حوث بوث

حود

حوذ

حوذی

<hr> مترادف حور : پری، حورالعین، حوری، زن بهشتی، بهشتی رو، زیبا، بیضا، سپیداندام، سیه چشم

مترادف حور : پری، حورالعین، حوری، زن بهشتی، بهشتی رو، زیبا، بیضا، سپیداندام، سیه چشم

حور

حور اسفندار

حور رومی

حور مرادی

حورا

حوراسفند

حورالعین

حوران

حوردیس

حورمغان

<hr> مترادف حوروش : حوری، زن بسیارزیبا، حورمانند <hr> متضاد حوروش : عفریته

مترادف حوروش : حوری، زن بسیارزیبا، حورمانند متضاد حوروش : عفریته

حوروش

حوری

حوریه

حوز

<hr> مترادف حوزه : اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه، اداره، دایره، مرکز، مقر، جانب، سمت، سو، طرف، مدرسه، مدرسه علمیه، مکتب <hr> برابر پارسی : برزن، بخش، کوی، گرداگرد، برخ، پهنه، دامنه، زمینه، گستره

مترادف حوزه : اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه، اداره، دایره، مرکز، مقر، جانب، سمت، سو، طرف، مدرسه، مدرسه علمیه، مکتب برابر پارسی : برزن، بخش، کوی، گرداگرد، برخ، پهنه، دامنه، زمینه، گستره

واژه های حرف "ح" - فرهنگ فارسی