زرمان

زرمهر

زرن رود

زرنا

زرنان

زرنب

زرنباد

زرنج

زرند

زرند کهنه

زرندی

زرنشان

زرنشان سازی

زرنشان گر

زرنه

زرنوش

زرنوشه

زرنک

زرنکش

<hr> مترادف زرنگ : باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان <hr> متضاد زرنگ : تنبل

مترادف زرنگ : باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان متضاد زرنگ : تنبل

زرنگ

زرنگار

زرنگار کردن

<hr> مترادف زرنگی : جلد، چابکی، چالاکی، چستی، فرزی، باهوشی، زیرکی، رندی، بی باکی، زبردستی، مهارت <hr> متضاد زرنگی : تنبلی

مترادف زرنگی : جلد، چابکی، چالاکی، چستی، فرزی، باهوشی، زیرکی، رندی، بی باکی، زبردستی، مهارت متضاد زرنگی : تنبلی

زرنگی

زرنی

<hr> برابر پارسی : زرنیک

زرنیخ

زرنیخ احمر

زرنیخ اصفر

زرنیخ سفید

زرنیخ قرمز

زرنیق

<hr> مترادف زره : جوشن، درع

زره

زره باش

زره باف

زره تشت

زره جامه

زره خود

زره دار

زره دشت

زره دوز

زره ساز

زره سان

زره سم

زره شوران

زره مرگ

زره موی

زره واکنشی

زره ور

زره ویسان

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ز" - فرهنگ فارسی